Wednesday, September 9, 2009

جان لاک John Locke

جان لاک ۱۷۰۴ـ۱۶۳۲ John Locke


بنيانگذار نظريه حکومت مدرن و
تفکيک امور دينی و امور دنيوی بر اساس مدارا و تفکيک قوا

اشاره ای در باره نسبت دین و سیاست
محسن حیدریان

نسبت دین و سياست، کهن ترين پرسش سياست همچون علم و شيوه کشورداری است. از اينرو نسبت این دو نهاد و نیز آمیزش و جدایی شان از یکدیگر، قديمی ترين پرسش تاريخ فلسفه و ايده های سياسی را تشکيل ميدهد. تصادفی نيست که برخی از برجسته ترين متفکران و نخبگان تمدن های شرق و غرب زندگی خود را صرف جستجوی پاسخ به اين پرسش کرده اند. دشواری این پرسش از واقعیت ادیان بر می خیزد.

Transcendental

مفهوم ترانسندنتال دین یک موضوع پایه ای به معنای واقعیت برگذرنده و برین آن است. به سخن دیگر دين يک ضرورت اجتماعی است. برای بيشترين مردمان، جهان و زندگانی جز با دين توضيح پذير و زيستنی نيست. واقعیت برگذرنده و برین دین های الهی، برای نيرومند کردن بنياد های اخلاقی جامعه، حتی جوامع سکولار یا گیتی باور، غربی یک واقعیت انکار ناپذیر است. آنچه که به ادیان جنین توان شگرفی را بخشیده است جنبه جهان شناسی یا Cosmology آنهاست که باور به خداوند یا تئوری خلقت در مرکز آن قرار دارد. بطوری که از سه عنصر اساسی ادیان یعنی خداشناسی، نگاه به انسان، نگاه به جامعه ، آنچه که در تغییرات شگرف دین و روند گیتی باوری دشتخوش تغییر اساسی نگردیده، همان عنصر کلیدی خداشناسی است.
اما دو جبنه دیگر ادیان یعنی نگاه به انسان و نگاه به جامعه به دو علت اساسی دگرگون شده اند. یکی تغییراتی که در نهادهای اجتماعی، تباسب قوای سیاسی و جامعه مدنی منجر به رها شدن نهاد سیاست و جامعه مدنی از زیر نفوذ دین گردید. دیگری تغییراتی بود که در ذهنیت فردی انسانها و ذره شدن و چند پارگی تدریجی رفتار مذهبی انسانها پدید آمد. اما با این وجود یکی از نمونه های نقش دین در عرصه اجتماعی حتی در جوامع سکولار نقش بسیار گسترده احزاب دمکرات میسحی است. در این جوامع حکومت از قلمرو دین رها گردیده اما... در عرصه مدنی و نیز سیاسی دین به اشکال گوناگون حضور دارد. همه پژوهش ها نشان میدهد که یکی از دلایل اصلی آرا گسترده این احزاب نه تنها برنامه های سیاسی و اجتماعی گیتی باورانه آنها بلکه جهان بینی و خداشناسی آنهاست. این احزاب با تغییرات اساسی در نگاه خود به انسان و جامعه، اما همچنان ریشه های دینی خداشناسی خود را بعنوان الهام دهنده راه و روش خود میدانند.

اما در ميان پاسخ هائی که از متفکران سده های پیش گرفته تا متفکران و سياست شناسان بزرگ معاصر مانند مايکل والزر(چپ) و ميشل فوکو (ليبرال) به پرسش جاودانی نسبت دین و سیاست داده اند، توجه به مفهوم کليدی گفتگو و مدارا، معتبرترين پاسخ بحساب ميايد. گفتگو آن واژه کليدی است که اکثر سرآمدان ديروز و امروز جهان درباره اهميت جادوئی آن در تلطيف قدرت و دادن يک چهره انسانی تر به سياست تفاهم دارند. چکيده اين دريافت اين است که هيچ نظامی بدون اجماع گسترده مردم پايدار نمی ماند و هيچ راهی جز گفتگو و مدارا برای دستبابی به چنين اجماع و همگرائئ وجود ندارد. لذا در پيش گرفتن گفتگو بجای حذف موثرترين روش برای توسعه اجتماعی ، سياسی و اقتصادی هم در سياست داخلی و هم در سياست خارجی است .

زمانی که از گفتگو سخن ميرود پای دو موضوع پايه ای به ميان ميايد. نخستين شاخص گفتگو تمايز آن از ديگر انواع رفتارهای سياسی و اجتماعی است. گفتگو ميان بازيگران و صاحبان انديشه ها و ادیان گوناگون نه تنها يک روش مدنی بلکه يک رفتار عقلائئ است. اداره اختلافات بر اساس عدم حذف جوهر منطق گفتگو در سياست را تشکيل ميدهد. رعايت منافع و حقوق ديگران ، دست برداشتن از ادعا و رفتار سرگردگی و رعايت قوانين بازی مهمترين پيش شرط پيدايش رفتار مبتنی بر گفتگو است . تماميت خواهی به هر شکل آن از مهمترين موانع آغاز گفتگو و ريشه ستيز قدرت با عقل است. در هرجامعه ای که راه گفتگو ميان نخبگان با يکديگر و نخبگان با مردم مسدود شود، قدرت سياسی و نیز نقش دین به انسداد ميرسد و سياست و انديشه به يک نظام مختنق تنزل می يابد.

شکل گيری گفتگو با رشد مدنيت نسبت مستقيم دارد. هرچه مدنيت و مدارا ميان بازيگران سياسی و پیروان ادیان گوناگون بيشتر تحکيم شود، فضای کاربرد خشونت، حذف و فساد قدرت سياسی نيز کمتر ميشود.

گفتگو نوعی تبادل انديشه است که کاربرد زبان و کلام عقلائی برای درک منافع و مواضع متقابل در آن اهميت اساسی دارد. اين تبادل انديشه به اشکال نوشتاری و يا شفاهی جريان می يابد. کسانی که انديشه، ايدئولوژی و رسالت خود را برتر از ديگران ميدانند بجای گفتگو برای حذف يکديگر می کوشند. در تفکر حذفی نيز نيازی به زبان و کلام عقلائی نيست و زور فيزيکی يا زبانی برای تحميل اراده يک فرد يا يک گروه به فرد يا گروه ديگر جای اصلی را دارد. در چنين دستگاه فکری برای کسب زور بيشتر نيز کاربرد هر وسيله ای مجاز است. جائی که گفتگو آغاز ميشود خشونت متوقف ميشود و استفاده از هر روشی برای کسب زور و قدرت بيشتر زير سوال ميرود. بنابراين کنارگذاردن تفکر حذفی مهمترين نياز رفتار مبتنی بر گفتگو است .

 
دومين نکته پايه ای در مفهوم گفتگو پذيرش طبيعی دو گانگی و چندگانگی طرفهای اين گفتگو است. در نفس و ذات ديالوگ پذيرش دو مسئله اساسی نهفته است : پلوراليسم و همزيستی. گفتگو يعنی تمايل به تکثر و پذيرش ديگری آنچنانکه هست نه آنچنانکه ما ميخواهيم . تکثر گرائئ مايه اصلی دمکراسی و آزادی است. وقتی کسی گفتگو را پذيرفت ، به موجوديت ديگری اذعان کرده و نيز همزيستی و رقابت سياسی دمکراتيک با او را دير يا زود بايد بپذيرد.


 اگر ايده ها، ادیان و افکار سياسی برای حرکت اجتماعی لازم است، اما بدون بازگذاشتن پنجره هائئ بر فراز آنها که همان تبادل انديشه های مختلف است راه کشف افقهای تازه تر در عرصه فکر و عمل مسدود ميشود. بدون اين پنجره ها تنفس فکری سنگين و غمبار ميشود.
جان لاک از نخستین متفکرانی است که به موضوع تفکيک امور دنيوی و دينی از يکديگر پرداخت.

جان لاک

بنيانگذار نظريه حکومت مدرن و
تفکيک امور دينی و امور دنيوی بر اساس مدارا و تفکيک قوا


جان لاک يک پزشک فارغ التحصيل از دانشگاه آکسفورد انگستان بود که چندان به شغل اصلی خود نپرداخت و بخش اصلی زندگی خود را صرف مطالعات فلسفی و انديشه سياسی کرد. لاک در پايان دهه ۱۶۶۰ به همراه عده ای ديگر حزب ويگ را در شفتزبورگ انگستان پايه گذاری کرد. با شرکت در فعالتيهای سياسی تجربه عملی بسياری از زندگی سياسی آموخت و در عمل با پيچ و خم های کار سياسی آشنا شد. اين تجارب و آميزش آن با مطالعات سياسی و فلسفی به او کمک کرد که در سال ۱۶۸۰ نوشتن اثر معروف خود بنام دو رساله درباره حکومت سيويل (غير نظامی)
Two Treatises of Civil Government
را آغاز کند.
چند سالی را در آکسفورد روی اين اثر کار کرد، اما بعد از فشارهای سياسی که در زمان ياکوب دوم افزايش چشمگيری يافت، در سال ۱۶۸۴ از ادامه کار در آنجا محروم شد و ناگزير به مهاجرت از انگلستان گرديد و به هلند پناهنده شد. در هلند چند رساله نوشت که در آن کشور به زبان لاتين منتشر شد و در انگستان نيز بدون ذکر نام نويسنده به انگليسی انتشار يافت. رساله های جان لاک در هلند پاسخ به دو پرسش درباره نسبت انسان با انديشه است: انديشه ها و دريافتهای انسان از کجا نشات می گيرد؟ آيا ميتوان به شعور و يافته های ذهنی انسان اطمينان داشت؟

جان لاک در مقدمه کتاب «تحقيق درباره فهم انسان» کار خود را با اين پرسش آغاز می کندکه سرچشمه ايده های ما چيست؟ او در استدلالهای خود به اين دريافت ميرسد که هيچ ايده و اصلی نهادی نيست و چنين نيست که روان ما بهنگام تولد ايده های در خود داشته است، چنانکه گويی آن ايده ها، هم از آغاز در آن نقش بسته است. همه تصورهای ما نخست از راه احساس و پس از آن از راه تفکر پديد می آيند. از اينرو احساس و تفکر دو چشمه اند که همه ايده ها از آنها می آيند. جان لاک در پاسخ به اين پرسش که تصورهای گوناگون ما از چه بر می خيزند پاسخی کوتاه دارد: از تجربه.
البته لاک در توضيح اين نکته از دو منبع تصورها سخن می گويد: يکی احساس Sensat و ديگری تفکر reflection ولی تکيه او بر احساس است و آنرا نخستين چشمه ميداند و تفکر را بازتاب احساس و گامی پس از آن ميداند.


به باور لاک همه انديشه ها و يافته های آدمی انعکاسی از شنيده ها و ديده های اوست. تجربه بيرونی است که بر ذهن انسان آثار خود را حک می کند. بنابراين به عقيده لاک ذهن انسان همچون يک تابلو سفيد است. او ذهن را به يک اتاق خالی تشبيه می کند که بدون اسباب و وسايل است و سپس هر چيز جای خود قرار می گيرد. اما ذهن تنها يک گيرنده منفعل نيست بلکه داده های گوناگون را از طريق کيفيت خاصی که منحصر به انسان است و او شعور اوليه و ثانويه می نامد، مورد بازبينی و تجزيه و تحليل قرار ميدهد:

«فرض کنيم که ذهن mind انسان همانند کاغذ سفيدی است تهی از هر چگونگی و بی هيچ تصوری. پس چگونه پر ميشود؟ اندوخته فراوان آن که خيال پر کار و بی بند و بار آدمی ، با آن نقش های گوناگون بی شمار می سازد از کجاست؟ اينهمه مايه های خرد و دانش از چيست؟ در پاسخ به همه اينها من يک کلمه می گويم: از تجربه. همه دانش ما بر بنياد تجربه است و از تجربه آمده است. همه خمير مايه فهم ما برای انديشيدن ، يا از مشاهده موضوع های حسی بيرونی فراهم می آيد و يا از مشاهده کارهای درونی ذهن که در ما بازتابيده و ادراک ميشود. اين دو، بنياد دانش ما هستند و همه ايده هايی که داريم و يا بطور طبيعی می توانيم داشته باشيم از آن بر می خيزند.....حس های ما که با موضوع های جزئی حسی سر وکار دارند با تاثيرهايی که از آنها می پذيرند ادراکهای روشن و متمايزی به ذهن می رسانند و چنين است که ما به تصور زرد، سفيد، گرم، سرد، نرم سخت، تلخ ، شيرين و همه چيزهايی که چگونگی حسی می خوانيم می رسيم....من اين چشمه بزرگ بيشتر تصورهايی را که کلا به حواس بستگی دارند و از آن به فهم ميرسند، احساس می نامم..... ايده هايی مانند ادراک، انديشيدن ، شک کردن، باور داشتن ، استدلال کردن ، شناختن، خواستن و همه کارهای گوناگون ذهن، که از دانستگی ما به آنها، ايده های متمايزی در ما پديد می آيند به همانسان که از جسم هايی که بر حواس ما تاثير می کنند، به تصور متمايزی می رسيم.....اين کار ذهن را _ که از نگريستن به فعاليت خود به ايده هايی می رسد _ تفکر می نامم. بنابراين در اين گفتار، مقصود من از تفکر ، توجهی است که ذهن به کارهای خود و چگونگی آنها می کند و از اين راه به ايده هايی ميرسد.»


تاکيد جان لاک بر عقل آدمی که آنرا خصوصيت ذاتی و همگانی انسانها می نامد، او را در انديشه سياسی به نتايج تازه ای رساند. جان لاک با همه تاکيدی که بر نقش تجربه حسی می کند، پی بردن به حقيقت آنسوی تجربه و دريافت حقيقت های لازم را برای انسان ممکن می شمرد و نقش خرد را چون منظم کننده تصورها و هدايت به قضاوت درست ، لازم می شمرد و حتی پس از سنجش آن با ايمان، خرد را آخرين داور می شمارد. می نويسد: « خرد، در هر کار بايد آخرين داور و راهنمای ما باشد.»

يکی از دريافتهای لاک تساوی و برابری انسانهاست که از جمله شامل زن و مرد ميشود و لذا از ديد او تفاوتهايی که ميان زن و مرد ايجاد شده ريشه در توانايی و يا استعداد انسانها ندارد، بلکه حاصل رفتاری اکتسابی است که بايد به حالت برابری اوليه تغيير يابد.


جان لاک از اولين دانشمندان جهان است که موضوع برابری زن و مرد را بصورت منطقی و عقلی پيش کشيد و آموزه های او تاثير اساسی بر جان استوارت ميل گذاشت که مدتی بعد انديشه برابری جنسی را بطور پايه ای مستدل کرد. انديشه های جان لاک در باره انسان و عقل گرايی در عرصه های ديگری مانند توزيع قدرت که سپس بوسيله مونستکيو فرمولبندی شد، تاثير مهمی بجا گذاشت.

جان لاک پس از تحولات سياسی در انگستان در پاييز سال ۱۶۸۹ به وطن بازگشت و توانست کتاب دو رساله درباره حکومت سيويل را در سال ۱۶۹۰ در انگستان به چاپ برساند. اين کتاب اثر اصلی جان لاک و شامل ايده های اساسی اوست که تاثير مهمی در تحولات سياسی دمکراتيک در اروپا و اصول قوانين اساسی کشورهای اروپايی بجا گذاشت.
همچون هابز و ديگر فلاسفه دوران روشنگری نقطه حرکت جان لاک يک حالت فرضی به نام «حالت طبيعی» است که منظور از آن شرايطی است که انسان در حالت بی سروری و آزادانه در طبيعت زيست می کرده است. اما برخلاف هابز، جان لاک نظر خوش بينانه ای نسبت به انسان و حالت طبيعی دارد و بر آن است که در حالت طبيعی انسان با آزادی کامل و داشتن حقوق بسيار که حق زندگی و مالکيت دو وجه اساسی آن است، می زيسته است. لاک تاکيد می کند که در حالت طبيعی انسان نه وابسته به کسی است و نه نيازی به کسب اجازه از کسی دارد. ولی آنچه وجود حکومت را ضروری کرده است، وجود قدرتی برای حفاظت از نظم و امنيت است. جان لاک بر آزادی انسان و عقل وی بعنوان راهنمای رفتار او انگشت می گذارد و در عين حال يکی از خواص انسانی را که البته به باور او در مورد همه انسانها صادق نيست، خود محوری يا عشق به خود ميداند. بعيقده لاک علت وجودی حکومت آن است که «خود محوری انسان سبب ميشود که عده ای از احترام به حالت طبيعی يعنی آزادی و حقوق انسانی سرپيچی کنند».


بنابراين برای آنکه خود محوران نتوانند حقوق ديگران را پايمال کنند و اينکه اکثريت بتواند در صورت نياز فرد يا افراد متجاوز را تنبيه کند، نياز به يک سيستم مجازات مورد توافق عمومی وجود دارد. از آنجا که خودمحوری ميتواند مجازات را به رفتاری جانبدارنه و تلافی جويانه تبديل کند و مجازات از حد لازم بيشتر شود، پس لازم است مردم به هم بپيوندند و برای اطمينان عمومی و بويژه دفاع از آزادی و حق مالکيت انسان، حکومتی برقرار سازند. جان لاک تاکيد زيادی بر مالکيت می کند. اما حق مالکيت از ديد او فقط حق داشتن دارايی و اموال شخصی نيست بلکه شامل حق زندگی، آزادی و سلامتی هم ميشود.

جان لاک در تشريچ نظريه خود می افزايد که در حالت طبيعی بيش از هرچيز سه کمبود مهم وجود دارد که عبارتند از : ۱ـ قانون نهادی شده و شناخته شده ۲ـ يک نظام قضايی بی طرف ، استوار و شناخته شده ۳ـ قدرتی که در پشت تصاميم دادگاههای قانونی قرار گيرد.

بنابراين علت وجودی حکومت به اعتقاد جان لاک «يک نظام قانونی نهادی شده است که اشتراک همگانی مردم را برای اجرای عدالت و از جمله مجازات سرپيچی کنندگان از حالت طبيعی را موجب شود.» اين تعريف در واقع جوهر گذار از «حالت طبيعی» يعنی زندگی در حالت بی سروری و آزاد در طبيعت به «حالت اجتماعی» از نگاه جان لاک است. «حالت اجتماعی» شرايطی است که مردم طبق يک قرار داد اجتماعی به سه قوه قانونگذار، اجرايی و قضايی گردن می نهند تا جامعه در برابر خود محوران و نيز در برابر دشمنان خارجی محافظت شود.


اما پرسش اين است که در چنين وضعيت اجتماعی حقوق و وظايف فرد و نيز حقوق و وظايف حکومت کدام است. در پاسخ به اين دو پرسش اساسی جان لاک دو فرضيه اساسی را پيش می کشد: اولا کليه حقوق انسان در وضعيت طبيعی ( آزادی و حق مالکيت وحق زندگی) در شرايط استقرار حکومت و گذار به حالت اجتماعی بايد همچنان محفوظ بماند. ثانيا عقل به انسان حکم می کند که وضعيت خود را به شرايطی به مراتب بدتر از حالت طبيعی وانگذارد. اين دو مورد بنيادی که شامل پايه ای ترين حقوق مثبت انسانی است جان لاک را کاملا نسبت به توماس هابز متمايز می کند و او را در جايگاه پدر و بنيانگذار دولت مدرن که دولتی شامل حق حاکميت و بخصوص حافظ جامعه مدنی و منافع و حقوق و آزاديهای فردی است، قرار ميدهد. بعبارت ديگر جان لاک با مفهوم حق حاکميت مطلق کاملا مخالف است و مشروعيتی برای آن قائل نيست. زيرا بنا به تاکيد جان لاک هيچ حکومتی تحت هيچ شرايطی مجاز به سلب حقوقی نيست که انسان در حالت طبيعی از آن برخوردار بوده است. لاک بجای حکومت مطلق نظريه حکومت مشروط را پيش می کشد و می گويد: «حکومت حق وضع قوانين و انجام کيفرهای گوناگون را دارد، ولی برای حفظ جان و مال مردم».

لاک می افزايد: «سلب آرامش انسان در حالت طبيعی در برابر شرايط ناشی از سلب آرامشی که با اعمال يک قدرت قاهره و خودکامه بر وی اعمال ميشود، آنقدر ناچيز است که قابل صرفنظر کردن است.» اما مهمترين نکته ای که جان لاک در گذار از حالت طبيعی به حالت اجتماعی بر آن انگشت می گذارد، ضرورت احترام به قوانين معطوف به نظم و آرامش همگانی از سوی فرد حتی در صورت مخالفت با آنهاست. لاک می افزايد انسان در حالت اجتماعی مجاز از بدست گرفتن قانون و مجازات قانون شکنان بدست خود نيست و اين يکی از هزينه هايی است که فرد برای استقرار حکومت قانون بايد بپردازد. زيرا اين وظيفه قانونگذار و نظام قضايی است. لاک البته از وظايف شهروندان ميداند که در حالت اجتماعی قوه اجرائيه را در چهارچوب قانون بايد مورد حمايت قرار دهند. درباره پرسش دوم يعنی وظايف و نحوه سازمان يابی حکومت، لاک وزن اصلی را فرمانبری حکومت از خواست اکثريت مردم می گذارد. اما بلافاصله نکاتی را اضافه می کند. اولا در هر حال حق مالکيت فردی بايد محفوظ و مورد احترام باشد. لذا شرط فرمانگزاری فرد از حکومت آن است که حکومت نه تنها از زندگی بلکه از دارايی شخص نيز حمايت کند. ثانيا جان لاک بدون آنکه هنوز به اصل اساسی حق رای همگانی بعنوان پايه دمکراسی و مردم سالاری رسيده باشد، بر اعتماد اکثريت شهروندان نسبت به حکومت و قوه قضائيه و اجرائيه تاکيد می کند. لاک تاکيد می کند که : «حکومتی که اعتماد عمومی را از دست ميدهد، قابل احترام و حمايت شهروندان نيست.»

يک نکته مرکزی در انديشه لاک در باره حکومت رعايت اصل توزيع قدرت ميان قوه مقننه و قوه مجريه برای کنترل يکديگر و حفاظت از آزادی مالکيت است. لاک همچنين نسبت به عدم دائمی بودن اعضای مجلس قانونگذاری بشدت هشدار ميدهد و تاکيد می کند که اين امر بدليل جلوگيری از غلبه خود محوری و منفعت جويی بر کار قانونگذاران است. اما چنين شرطی را برای قوه مجريه بدليل آنکه بايد در برابر دشمنان خارجی ثبات و اقتدار داشته باشد، قائل نيست. لاک چهار شرط اصلی را درباره اعمال قدرت حکومت پيش می کشد: ۱ـ همه افراد، از پادشاه گرفته تا رعيت ساده بايد در برابر قانون يکسان باشند. ۲ـ هدف اصلی همه قوانين بايد خواست مردم و در راه ارضا آنها باشد. ۳ـ اخذ ماليات بدون مشورت و هماهنگی با مردم و يا نمايندگان آنها نبايد صورت گيرد. ۴ـ قوه قانونگذاری قابل انتقال به فرد و ارگان ديگری نيست.

اگر يکی از شرايط فوق تحقق نيابد حق مردم است که حمايت و قرار داد خود با حکومت را فسخ کنند. اما اين به معنای قيام و شورش عليه حکومت نيست. لاک تاکيد می کند که مردم شورشگر نيستند و بنا به قوه عقل و ادراک خود بسيار شکيبا و صبور اند. لذا برای مشروعيت قيام عليه حکومت دلايل فوق العاده جدی لازم است.

يکی ديگر از آموزه های جان لاک تفکيک امور دنيوی و دينی از يکديگر است. استدلال اصلی او اين است که قدرت دنيوی نه ميتواند و نه صلاحيت دارد که به امر رستگاری انسان بپردازد. لاک امور دينی را مربوط به مسايل درونی و روحی انسان و امور سياسی را مربوط به مسايل بيرونی ميداند. لذا زمامداران سياسی هيچ برتری و رسالتی نسبت به ديگر شهروندان ندارند که دخالت آنها در امور دينی و يا روحی و معنوی شهروندان را توجيه کند. کليسا و روحانيون نيز بايد خود را وقف امور درونی و روحی انسان کنند. بنا به تلقی جان لاک اصولا خداوند به هيچ يک از انسانها حق و اجازه دخالت در امور دينی و رستگاری ديگران را نداده است. بنابراين همه امور دينی و مسايل مربوط به رستگاری انسان به باور درونی انسان تعلق دارد. در حاليکه امور دنيوی بر عکس امور دينی هيچ ارتباطی با دنيای درونی و باور و روح انسان و مقدسات ندارد و همه دغدغه آن امور بيرونی است. لاک می افزايد حتی با تغيير قوانين و مجازات بی دينان نيز نميتوان آنها را به راه رستگاری رهمنون ساخت. وی می پرسد چگونه ميتوان چشم و گوش بسته و کور به حقيقت دست يافت و راه رستگاری را طی نمود؟ از اين مقدمات جان لاک به انديشه مدارا و آزادی مذهب ميرسد. بنابراين يکی از آموزه های مهم جان لاک آزادی عقيده و وجدان است . به باور لاک مردم در دينداری و يا بی دينی بايد آزاد باشند و برحسب باور و اعتقاد خود عمل کنند.

از سوی ديگر تنها مرز و استثنايی که جان لاک برای مدارا از سوی حکومت قايل است، «خصومت و ستيز عليه جامعه انسانی و يا عليه قوانين اخلاقی حافظ جامعه مدنی» است. بايد اضافه کرد که اين مرز از ديدگاه جان لاک شامل آته ئيست ها و بی خدايان هم ميشود. بعبارت ديگر لاک مدارا با آته ئيست ها را که بطور فعال در راه اشاعه نظرات خود در جامعه بکوشند، جايز نميداند.

بايد تاکيد کرد که انديشه های جان لاک درباره تفکيک امور دينی و امور دنيوی و مدارا و تفکيک قوا در همان دوران زندگی او به سرعت فراگير شد و با استقبال وسيع نخبگان فکری و گروههای وسيعی از مردم نه تنها در انگستان بلکه در سراسر اروپا روبرو شد. آثار و انديشه های جان لاک پس از گذشت سه قرن هنوز هم از مهمترين منابع محرک آزادی روحی انسانهاست.

(پایان مقاله)

Saturday, September 5, 2009

گفتگو

گفتگو

گردآوری سخنان محمد خاتمی درباره گفتگو
فرستنده: امضا محفوظ از ایران


گفت و گو امّا، دریچه ای است به گشودگی خود به دیگری و در صدد همزبانی و همدلی است، نه در صدد تحمیل سلیقه و منفعت خود به دیگری و در آن نشانی از تحقیر یک طرف توسط طرف دیگر دیده نمی شود. با گفت و گو زبان مشترک پیدا می شود و با زبان مشترک، فکر مشترک شکل می گیرد و با فکر مشترک، رویکرد مشترک در مقابل جهان و حوادث جهانی به وجود می آید. از این رو حاصل گفت و گو در نهایت همدلی و همزبانی است. گفت و گو نیازمند گشودگی، گوش سپردن و همدلی است.به پذیرش تنوع و تکثر و شخصیّت و هویّت مستقل در طرفین گفت و گو تأکید دارد. بنابراین طبیعی است که شرط مهم تحقق و نتیجه بخش بودن گفت و گو این است که طرفین یا اطراف گفت و گو همدیگر را به رسمیت بشناسند و به یکدیگر احترام بگذارند. امروز چه بخواهیم و چه نخواهیم از همیشه وابسته تر به یکدیگریم.تکیه بر زور و خشونت و هراس که از جمله مهمترین تهدید های دوران ماست محصول موقعیت های غیر گفت و گویی است که در آنها وجوه”دیگری“ و ضرورت و لوازم گفت و گو با او نادیده گرفته می شود. گفتگو، پیش شرط رسیدن به اخلاق جهانی و زیستن با کرامت در جهانی بدون مرز است و تروریسم نتیجه پیوند نا مبارک تعصب کور با قدرت برای خدمتگزاری به یک توهم سازمان یافته است.سقراط، هنگامی که می‏خواست مطلبی را تشریح کند، بیان خود را با مطالبی آغاز می‏کرد که مورد قبول همه بود.هر چند گفتگو در مواردی مستلزم رویارویی و نقد طرف گفتگو و ردّ دیدگاه وی است، امّا معنای این سخن آن نیست که مجاز به اهانت به حریف باشیم. هرگاه ما در هنگام گفتگو و بحث از تعبیرات تند و اهانت‏بار سود جستیم، معنای ضمنی آن این است که از قوّت برهان ما کاسته شده است و دیگر یارای سود جستن از عقل و خرد ارتباطی خود را از دست داده‏ایم. نفس انسانی تنها به وسیله فن مناظره می‏تواند به مشاهده خیر مطلق راه یابد.در واقع هركس حق دارد به هر حقيقتي كه مدعي است به آن دست يافته است‌، پايبند باشد، اما بايد بداند كه اولاً مالك تمامي حقيقت نيست و لذا نزد ديگران هم چيزي براي آموختن هست و ثانياً در هر صورت احتمال خطا در معرفت و تشخيص او وجود دارد.ديگراني هم هستند كه به گونه‌اي ديگر مي‌انديشند و بايد آنها را هم به رسميت بشناسد و لذا آماده تعامل انتقادي و ديالوگ با آنها باشد.هر كس مي‌تواند عقايد و افكار خود را حتي مطلق بداند اما حق ندارد مطلق‌هاي ديگران را با زور و خشونت محو كند.
(پایان مقاله)

Wednesday, September 2, 2009

Making Peace among the Descendents of Abraham

A Christian interfaith peace builder, and an initial supporter of the Green Interfaith Dialogue speaks for the civil right movement of Iran:

Making Peace among the Descendents of Abraham
David Kreider


A personal journey towards hope

One of the most meaningful experiences of my life has been my opportunity these past two years to get acquainted with Muslim and Jewish colleagues at the Center for Justice and Peacebuilding. Several of us began attending an exploratory Scriptural Reasoning group, an interfaith dialogue group exploring similar texts in our holy scriptures, the Torah, the Bible, and the Quran. Our excitement to find common ground led several of us to form an additional group we called Interfaith Search for Scriptural Common Ground for Peace to explore the teachings in our faiths that relate to peacemaking - compassion, love, nonviolence, forgiveness, mercy, etc. As we talked we found a growing sense of kinship and awe in the realization that we were also finding our common humanity, a deepening sense of connection in our common quest for God and God’s moral laws as revealed to us through our prophets.

Among these students was an Iranian by the name of Fatemeh whose gentle and beautiful spirit, deep faith, and passion for citizen diplomacy, dialogue and interfaith peacemaking has given me a deep sense of hope that through the central teachings of our faiths, what some have blindly considered enemies are actually friends who have yet to open their eyes to recognize each other. Through Fatemeh I have become acquainted with several other Iranians...whose passions for interfaith dialogue and profound concern for justice in their country in the aftermath of the elections in June 2009 have converged in this effort to bring peace not only in their native Iran but to our wider human family whose spiritual roots come together in Abraham, Hagar and Sarah.

As a student of peacebuilding and conflict transformation who has come to recognize nonviolence as a powerful agent of change in the face of injustice, one rooted in the visionary words of Isaiah, Hosea, Jesus, and Mohammed, peace be upon them, and demonstrated in the movements of Ghaffar Khan, Mahatma Gandhi, Martin Luther King, Jr and others, I am excited to see these transformative spiritual principles reawakening in the emerging Green movement in Iran. I believe it is these moral and political principles of compassion, justice, and freedom, qualities of God Himself, and inalienable human rights, will ultimately bring us together as a human family and define our ideals as human communities.

Marc Gopin, in his book “Holy War, Holy Peace, How Religion Can Bring Peace to the Middle East” features a remarkable document drawn up by several rabbis and sheikhs called the Jerusalem Peace Agreement which I found profoundly moving:

“We as representatives of the two faiths, of Islam and Judaism, agree to the following: Both the Torah and the Qur’an are expressions of faith which speak of the divine revelation and oneness of G-d . Both [..] teach their faithful to honor every human being as the living image of G-d. The Holy Torah revealed to Moses, peace be upon him, the prophet of the Jewish people, calls for the respect and honor of every human being regardless of race or creed [and for] special respect and feeling of brotherhood to all believers in the one G-d. Thus Muslims, who worship the same G-d as the Jews, are primary recipients of these feelings of brotherhood.

The Holy Qur’an revealed to Mohammed, peace be upon him, the prophet of Islam, calls for the respect and honor of every human being regardless of race or creed [and for] special respect and feeling of brotherhood to all believers in the one G-d. Thus Jews, who worship the same G-d as the Muslims, are primary recipients of these feelings of brotherhood.

Based on these eternal truths of the Holy Torah and the Holy Qur’an, we declare that no human being shall be persecuted, physically or morally, because of their faith or the practice of their beliefs. We also express our wish for greater harmony and understanding between [us]. We the descendents of Ishmael and Isaac, the children of Abraham, are united to offer our prayers [..] for the end of all enmity and for the beginning of an era of peace, love and compassion.” (Excerpts 2002, 53-54)

The question that haunts me as a Christian as I read this beautiful affirmation of common faith is where is Jesus in this, a Jew who also spoke of God as One, and of love and peace and faith beyond the framework of his own tradition? Where were Christians in this remarkable peace agreement?

Reason for hope

There is an amazing growing groundswell of passion for inter-religious peacemaking around the world. Universities and seminaries are building programs in interfaith studies. Initiatives such as “A Common Word between Us and You,” from 300 Muslim clerics to Christian leaders in the West, and the Interfaith Youth Core movement of Eboo Patel are reflective of this hunger for mutual understanding and peace. At high levels of US policy analysis, the Center for Strategic International Studies and the U.S. Institute of Peace have sponsored landmark studies whose findings point to inter-religious diplomacy as strategic to engaging the ideological underpinnings of terrorist groups whose networks have become global and their designs apocalyptic. World leaders like Jimmy Carter, Bill Clinton, Tony Blair, and Barak Obama have increasingly engaged the language of faith in their work to bridge the political and ideological divides we face in today’s world. Today in Iran, the Green Movement has also given expression to a deep spiritual hunger for peace, religious, social and political freedom, justice, and good governance that is uniting people across the lines of faith in prayer, solidarity, political action, and support.

Those who recognize the transformative premises in the teachings of our prophets for peacemaking and compassion have an increasingly strategic role to play in transforming the twisted logics of holy war to those of peace and a new social order built on a moral law of love that bridges enmity. Those who have espoused the premises in our scriptures of peace through justice and nonviolence, and acted on a politics of compassion for the needs of the poor and disenfranchised are garnering renewed respect across these lines of faith and politics. It is to this work and to these principles that we have been called by God. We are blessed by an awakening sense of God’s Spirit bringing together an unprecedented convergence of common interest, a remarkable opportunity to rediscover our Creator’s vision for the world in our collaborative hunger for peace, justice, and liberty. May our God draw us together as a human family through faith, through our pursuit of the truth God has sought so diligently to reveal to us, and give us wisdom in the pursuit of peace and justice in our respective countries and among our interfaith communities that transcend all boundaries around the world.

1) Dr Rabbi Marc Gopin is Director of the Center for World Religions, Diplomacy, and Conflict Resolution at the Institute for Conflict Analysis and Resolution at George Mason University.

2) This rendering of the name of God is a notation of respect to Jewish tradition which does not actually pronounce the name of God. God’s name is usually read “Elohim” or “Adonai” (meaning “the Lord”).

David Kreider is a graduate of Eastern Mennonite Seminary, and the Center for Justice and Peacebuilding at Eastern Mennonite University, where he is also involved on the Advisory Board of Abraham’s Tent, a Center for Interfaith Engagement.

Tuesday, September 1, 2009

پيروان اديان: تقابل، تحمل، يا همزيستي؟

پيروان اديان: تقابل، تحمل، يا همزيستي؟
افشین تاجیان



پيشينة بررسي مواضع صاحبان انديشه‌‌هاي گوناگون در قبال يكديگر، شايد به هنگام دوري باز گردد كه اربابان چنین انديشه‌‌ها یی، پي به اين «گوناگوني» بردند. از جمله بحثهاي مطرح در اين زمينه - كه مورد علاقة عالمان كلام و معرفت شناسان(1)، هر دو بوده است- يافتن پاسخي بر اين پرسش بوده كه: اگر ما پيرو ديني هستيم و آن را بر حق مي‌‌دانيم، نسبت به ديگراني كه بر نهج ديگري هستند چگونه موضعي بايد یا می توانیم داشت ؟ البته اين پرسش، به پيروان فرق و مذاهب مختلف درون يك دين، و از آن هم گذشته به طيف سطوح مختلف دينداري درون يك فرقه نيز قابل تعميم است.

اين مجال سخني به ايجاز در همين باب است، و درين رهگذر، نظری بر خصوصيات مواضع تقابل، تحمل، و همزيستي، و اين استنتاج كه همزيستي پيروان انديشه‌‌هاي گوناگون، فطري‌‌ترين، ديني‌‌ترين، و منطقي‌‌ترين شكل ارتباطي ميان ايشان است.

پرسش این است که چگونه موضعي از سوي ما- پيروان و وفاداران به یک دين - نسبت به آنان كه بر نهج ديني ديگري هستند- شايسته است؟ و بديهي است كه اراية هر پاسخي در مقام تئوري، سرنوشت رفتار، اقدام و عمل را نیز تعيين خواهد نمود، و قابل ذكر است كه در این پاسخ، نه فقط مباني اعتقادی، كه پارامترها و عوامل بسيار ديگري نيز از جمله آموزش، خانواده، و جامعه تأثير گذارند.

از ديدگاه كلي، سه نوع پاسخ به پرسش مورد اشاره قابل تصّور است:

1. «تقابل» به مفهوم ردّ مطلق انديشه ديگر و سپس ردّ قایلان به آن انديشه، از رايجترين پاسخهاست. در اين شكل از تفكر، پيروان يك دين يا انديشه، قوام و تثبيت انديشة خود را منوط به حذف انديشه‌‌هاي [نادرست] ديگر يا انديشه‌‌هاي مزاحم- يا رقيب- مي‌‌دانند، يا اقلاً این موضع حذفی را در راستاي تحكيم موضع خود، اگر نه واجب، عملي مفيد قلمداد كرده، آنرا نشاني از وفاداري كامل به انديشة خود و موجب رضايت خداوند- به عنوان صدرنشين انديشة آنها و فقط آنها- قلمداد مي‌‌كنند. آنچه در موضع تقابل مطرح است، كاستن از حجم گسترة نظام فكري «ديگر» و افزودن به گسترة خودي- از هر طريق و شيوة ممكن- است. در اينجا گفتگو با ديگري اصولاً مطرح نيست، يا صرفاً در حدي موضوعيت مي‌‌يابد كه بتوان از آن به عنوان روشي در جهت كاستن و افزودن فوق الاشاره سود برد. در نتيجة چنين تفكري، پيرو يك دين، به پيروان ديگر اديان به چشم دشمنان بالقوه‌‌اي خواهد نگريست كه در صورت فعاليت، حذف خود ایشان را در پي خواهند داشت. (2)

در نهايت، اين شيوة فكری در آنجا به تجلي عملي خواهد انجاميد كه قایلان به آن، از دو دين يا فرقه گوناگون در كنار يكديگر قرار گيرند؛ و البته حافظة تاريخ را از تبديل اين همجواري به رويارويي خاطرة بسيار است، از جدلهاي عنادورزانه و كينه توزانه و حذف انديش گرفته(3) ، تا سوزاندن آدميان در دادگاههاي تفتيش عقايد و جنگهاي نظامي ، كشتارها و قتل عامها و... و همگي به نام دفاع از دين يا نوعي انديشه.

هر چند با آغاز قرن بيستم و رويكرد بخش عظيمي از نيروهاي فكري به پهنة مطالعه و تفكر تحقيقی(4) و تكيه بر اطلاعات، موجبات ميل دينداران به كسب آگاهي درست از ديگر اديان فراهم آمد، و لذا نگرش تقابل نيز جايگاه نظري خود را تا حدودي از دست داد، اما برخي ميراثهاي برجاي مانده از تفكر سنّتي، كينه‌‌جوييهاي تاريخي، و بالاخره وجود مباني سياسي دخالت كننده در نظامهاي فكري موجب شده است كه نه تنها در دنياي امروز باز شاهد حضور و حتي رشد انديشة تقابل در برخي جهات باشيم، كه متفكراني چون دكتر «ساموئل‌‌هانتينگتون» از «رويارويي تمدنها»(5) بر مبناي اختلافات فكري و فرهنگي در جهان قرن بيست و يكم سخن گويند. در تئوري مزبور، به طور خلاصه، جهان از هفت يا هشت تمدن عمده متشكل است كه روند تحولات آتي جهاني، و نيز رشد انحصار گرايي تدريجي فكري در ايشان، موجبات يك رويارويي عظيم ميان آنها را - با مقدمة تلاقي‌‌هاي فرهنگي و ديني- پديد خواهد آورد. برخی متفکران رویارویی هایی را که از سپتامبر 2001 در جهان آغاز شد، تجلی تئوری مزبور می دانند.

2. «تحمل»(7) نيز پاسخي ديگر به جهان كثرت زدة فكري بوده است. در اين نگرش، نبايد با دگرانديشان مقابلة حذفي داشت، چراكه شرايط- و يا قوانين حاكم اجتماعي- چنين اقتضا مي‌‌كند. آنان مقبول و مورد پسند نيستند، قلباً ميل داريم كه وجود نداشته باشند (يا لااقل كنار ما نباشند) اما حالا كه متأسفانه هستند، براي ايجاد جامعه‌‌اي آرام و جهاني مورد پسندتر، براي ايجاد زمينة زندگي آرام و بي‌‌نزاع خودماني و به منظور عدم تحريك افكار عمومي، ازحق مسّلم خود مبني بر حذف ايشان گذشت كرده، به تحمل ايشان تن در مي‌د‌هيم و با اكراه براي ايشان حق حيات و برخي حقوق شهروندي قایل مي‌‌شويم. بديهي است كه اين شيوة فكري، تقابل را نه تنها نفي نمي‌‌كند بلكه خود - اگر موانعي اجتماعي و سياسي وجود نداشت - به سطح آن فرو مي‌‌غلتد. تن در دادن به ارادة مُقدّر خداوندي نيز مي‌‌تواند زمينه ساز تحمل ديگري- و با درجه‌‌اي بالاتر از آنچه بيان شد- باشد، اينگونه كه بگوييم: عجيب است كه خداوند، به جز ما، آدمياني با معتقدات ديگر هم خلق نموده است و اي كاش چنين نمي‌‌كرد! اما لابد حكمتي در ميان بوده؛ و حالا كه او خلق كرده، ما هم رضا مي‌‌دهيم و تحمل مي‌‌كنيم.

3. و بالأخره، نگرش همزيستي ميان پيروان انديشه‌‌هاي گوناگون، سومين نوع پاسخ و واكنشي ديگر به پرسش مورد نظر است. در اين ديدگاه، قایلان به انديشه‌‌هاي گوناگون، اولاً نه تنها همجواري و همراهي و يگانگي را بر تقابل و رويارويي ترجيح مي‌‌دهند، كه آنرا از نعمات دینی، و نوعي حضور در جلوة پر گسترة گلستان رنگارنگ معرفت مي‌‌بينيد، و ثانياً اين همراهي و همزيستي، نه از سر اجبار و اكراه يا تجملّ اجتماعي، كه از اعتقادي ژرف و اعتمادي قلبي برمي‌‌خيزد. نهادينگي اصولي در ذهن و قلب آدمي، به چنین اعتقاد و اعتماد، بزرگ منشي و فراخ انديشي، كرامت و تساهل می انجامد.

3/1: احترام به مقام شامخ نوع انسان به عنوان مقام جانشين خداوندی بر كرة ارض، جلوه‌‌اي از آفرينش و آيتي از قدرت كبريايي(8)، و توجه و تمركز بر انسانيّت انسان پيش و بيش از توجه به چگونگي انديشيدن يا اعتقادات وي، و ايمان به اين مفهوم كه «تن آدمي شريف است به جان آدميّت» و انسان به موجب انسان بودنش از حقوقي شهروندي و احترامي ذاتي برخوردار مي‌‌شود. احترامي قرين عشق و همنشين با دوستي به آنگونه كه در قاعدة زرين (9) ، مورد تصريح قرار گرفته است: «همنوعت را مانند خودت دوست بدار» (لاویان، 19:18) . اصلی که در تمامي اديان به گونه‌‌اي مورد اشاره قرار گرفته است.

3/2: باور به اين نكته كه حقيقت، به شكل كامل و مطلق آن، فقط نزد ما نيست. چه بسا ديگران را هم حظّي و بهره‌‌اي از حقيقت و معرفت باشد، و ما و آنها بتوانيم در بستر همزيستي فكري و فرهنگي، به گستردن سفره‌‌هايي مشترك نيز توفيق يابيم و از خوان يكديگر نصيبي بريم، و شناخته‌‌ها و برداشتهاي خود را با شناخته‌‌هاي ديگران ضميمه و تصحيح نماييم. اين امكان را لااقل محتمل بدانيم كه حقيقت در يك جلوه و جامه محدود نشود، و چه بسا تماشاي از زواياي گوناگون، جلوه‌‌هاي گوناگون، و اندامهاي متكثّر، جامه‌‌هايي متكثّر از حقانيّت را موجب گردند. و شايد آن حقيقت دلربا، تماشا كردني و گنجانيدني در يك جلوه و يك جامه نباشد و از همين رو، خود، به خواست خود، با صد هزار جلوه برون آمده است: با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تورا؛ و چه بسا كه هر كس با صداقت و جديت در راه كسب و تحري حقيقت بكوشد، به ميزان صداقت و جديّتش، به اندازة دغدغة حقيقت داشتنش و به ميزانی كه كوشيده، اهل نجات باشد و از شفقت و رحمت باري بهرمند گردد، حتي اگر به نتيجه‌‌اي نظري متفاوت با ديدگاههاي ما برسد.

و باور به اينكه جمال و جلال خداوندي، نه فقط در ميان ما، كه در همه جا گسترده است: " تمامي نقاط زمين مملو از جلال اوست" ( يشعيا، 6 :3، و براخوت 43 ب) و باور به اين نكته كه حقيقت مطلق - به شكل کامل آن - فقط نزد آفریدگار است، و ما آدميان متوسط الحال، صرفاً به فراخور استعداد و دانش خود، هر يك، به بخشهايي از آن دست مي‌‌يابيم. چه بسا - به قول مولانا - هيچيك شمعي كامل در كف نداشته باشيم تا با ديدگان ضعيف خود، پيل عظيم و چند وجه حقيقت را در تاريكخانه به جستجو بنشينيم. در كتب مقدس يهود، همين اصل اخلاقي به انسان گوشزد مي‌‌شود كه: " شرافت و اهميت و احترام فقط نزد تو و براي تو نيست " بلكه همنوع تو نيز از اين صفات بهره دارد ... . ( آووت ، فصل 15)

3/3: باور به اين نكته كه اشاعة صلح و يگانگي و معنويت واقعي، جدي‌‌ترين اركان مورد تأكيد اديان و همچنين، مهمترين نياز و مصلحت دنياي امروز است، دنيايي تشنة صلح و معنويت (10). اگر حضور اديان، گسترش جدل و جنگ و جنجال را در پي داشته باشد، آيا نتيجه‌‌اي معكوس نداشته‌‌اند؟
تورات اشاعة صلح و دوستي بين انسانها را بر احترام به نام الاهی ارجح دانسته است (بميدبار، 5 : 23)، و ربي‌‌مئير - از دانشمندان يهودي- با الهام از این نگرش، براي اشاعة دوستي در جوامع تاپاي از ميان رفتن احترام خود نيز تلاش مي‌‌نموده است ( يروشلمي سوطا، 2، دال)

3/4: در نظر داشتن اين نكته كه اديان، صرفاً براي معتقد ساختن ما به چند واقعه تاريخي خاص ظهور نكرده‌‌اند. بلكه مقصود آنان، القاي پيامی بسيار عميق‌‌تر و باطني‌‌تر و مهمتري بوده است. آيا در نظر گرفتن هدف اديان در حد اتصال اذهان و نفوس آدميان با چند واقعه تاريخي خاص، نگرشي فروكاستني و ساده سازانه نيست؟ و از شأن آنان نمي‌‌كاهد؟ وقايع تاريخي اگر چه مهم اند، امّا خود دين نيستند، بلكه نحوة تحقق عيني و خارجي دين اند. مغز اديان، فارغ از پوسته‌‌ها، گامي و راهي در اخلاقي‌‌تر كردن و معنوي‌‌تر كردن آدميان و ايجاد رشتة الفت ميان ايشان و مقصود است، و اگر واقعه‌‌اي در اين اخلاقي‌‌تر كردن و معنوي‌‌تر كردن سهمي و نقشي داشته باشد، به ميزان همان سهم و نقش بايد مورد تأكيد واقع شود، و به همان ميزان بايد مورد موضوعيّت و داراي قداست تلقي شود. بنابراین هر چند اديان در وقايع تاريخي‌‌شان - و در شكل ظهور - متفاوتند، در موضوع ظهور مشتركند، و توجه و تأكيد بر همين محورهاي اصلي مي‌‌تواند سر منشأ و موضوع گفتگوي اديان و همزيستي آنان باشد. بسياري از آيات و عبارات كتب مقدس يهود، نعمات الاهي و پاداشهاي غايي را، نه ويژة يهوديان، كه متعلق به كساني دانسته كه خصوصياتی چون عدالت، بندگي، نيكوكاري و پاكدلي دارا باشند: " دروازه‌‌ها را بگشاييد تا عادلان كه امانت را نگاه مي‌‌دارند، به درون آيند." (يشعيا، 26 :2)، " اين دروازة خداوند است كه عادلان و نيكوكاران از آن داخل خواهند شد." ( مزامير داوود، 118 : 20)، " اي عادلان و نيكوكاران! با خداوند شادي نماييد" (مزامير داوود، 33 : 1)، " خداوندا، به خوبان و پاكدلان خوبي بكن" (مزامير داوود، 125 : 4)

مباني مشترك اديان، و از جمله توحيد،جاودانگي انسان و اصل نبوت و نيز مسأله سعادت واقعي بشر، دوستي الاهي، معنويت، عرفان و اخلاقيات انسان مي‌‌تواند به عنوان محورهايي بر گفتگوي ميان ايشان قرار گرفته، همزيستي واقعي و قلبي پيروان را به ارمغان آورد. " و دوستداران خدا، همچون خورشيدي در اوج طلوع خواهند كرد ". ( داوران، 5 : 31)


پي‌‌افزود:
1. در اينجا، مقصود از معرفت شناس، محقق درجة دوم علوم است یا ناظر بي‌‌طرف بر علوم با ديدگاهي از بالا به منظور بررسي آنها (با یا بدون اعتقاد نسبت به يكي از آنها)
2. در نگاهي ايثارطلبانه و مومنانه از سوي ديندار قایل به اين انديشه، نه حذف خود وي، كه هراس از غلبة انديشة باطل و لذا حذف - يا خدشه وارد شدن به - انديشة بر حقّش، انگيزة اصلي موضعگيري او را بنا مي‌‌كند.
3. حساب جدلهاي منطقي ، خردورزانه‌‌، و دور از احساسات مسلما جداست.
5. در جانشيني تفكر "تقليدي"
6. The Clash of Civilizations این تئوری نخستین بار در سال 1992 بیان شد.
7. Tolerance
8. ( برشيت، 9 : 6) " ... خداوند انسان را به شكل معنوي خود آفريد."
9. Golden Rule
10. كه البته به اعتقاد اين قلم، استقرار صلح و نياز به معنويت واقعي، نه فقط ويژة دنياي امروزه كه ويژگي همة ادوار بوده است، و بالواقع، دنياي ما - عليرغم آنچه معمولاً بيان مي‌‌شود - از اعصار گذشته بدتر نيست.