Friday, July 16, 2010

امكان رفرم در اسلام و تشيع

امكان رفرم در اسلام و تشيّع

متن سخنرانی آقای حسن يوسفى اشكورى (*)
چهارشنبه، ۱۶ تير ۱۳۸۹
7 ژوئن 2010

The Possibility of Reform in Islam and Shiite Islam
 
Transcript of Speech By
  Hassan Yousefi Eshkevari
July 7th, 2010

آنچه در گفتار امروز خدمت شما تقديم خواهم كرد، در مورد امكان رفرم يا تغيير و تحول در اسلام و شيعه است. بحث اين است كه اين رفرم مذهبى اولا امكان دارد يا نه و ثانيا در صورت امكان در جنبش سبز و در جنبش مدنى ايران چه نقشى مى‌تواند داشته باشد. اين اساس و محور صحبت من است كه در جمع‌بندى خواهم گفت.

جريانهاى درونى جهان اسلام

در ميان مسلمانان موجود در ايران و در ديگر نقاط جهان به‌خصوص در خاور‌ميانه و جهان اسلام در يك تقسيم بندى، سه گرايش عمده وجود دارد كه از آنها تحت عنوان سنت‌گرايى اسلامى، بنيادگرايى اسلامى و نوگرايى اسلامى ياد مى‌كنيم. البته هر كدام از آن‌‌ها به شاخه‌هاى مختلفى مى‌توانند تقسيم شوند و يا تقسيم‌بندى‌هاى ديگرى مى‌توان داشت كه چون موضوع اصلى ما نيست از بيان آنها چشم مى پوشيم. (...)

سنتى يا سنت‌گرايى اسلامى جريانى‌ست كه اكثريت مسلمانان را شامل مى شود. اينها مسلمانانى هستند كه به دين سنتى و دين ميراثى كه از پدرانشان به آنها به ارث رسيده پاى‌بندند و از آن اطاعت و پيروى مى‌كنند بدون اين‌كه باورها و سنن دينى گذشته‌ى خودشان را مورد نقد، بازبينى و بازرسى قرار بدهند و در واقع آن دينى كه از مادران و پدرانشان و آباء و اجدادشان به ارث برده‌اند و از آنها آموخته‌اند همان‌ها را بدون نقد و پرسشگرى به عنوان سخن و كلام خدا و سخن حق و صحيح مى‌پذيرند و هيچ نمى‌پرسند و فقط تقليد مى‌كنند. اين مسلمانان سنتى عموما سياسى نيستند. معمولا اكثريت قريب به اتفاق روحانيون شيعه از گذشته تا دوران انقلاب جزء همين گروه بودند. اينان اساسا در زمان غيبت امام دوازدهم اعتقادى به حكومت مذهبى هم ندارند.

جريان دوم كه ما آنها را تحت عنوان بنيادگرا نام مى‌بريم، از لحاظ باور مذهبى و نوع رويكردشان به دين همان مسلمان سنتى هستند يعنى دينشان را به صورت تقليدى پذيرفته‌اند و بدون نقد و بررسى و چالش و پرسش آن افكار و سنت مذهبى گذشته ى خود را انجام مى‌دهند؛ اما در عين حال تفاوتى با آنها دارند و تفاوت اصلى‌ اين است كه اين گروه مسلمانان بنيادگرا (البته تفاوت‌هاى ديگرى هم دارند) از يك سو معتقد به احياى اسلام سياسى هستند، يعنى بر خلاف آن گروه سنتى كه كارى به سياست ندارند. اينها بر خلاف آنها اسلامشان كاملا سياسى مى‌باشد. بدين معنا كه علاوه بر اعتقاد به سنت، معتقد به حكومت مذهبى هم هستند و حالا در بيان اهل سنت كه مسئله مهدويت و غيبت مطرح نيست، معتقد به خلافت اسلامى هستند.

يك جريان سومى هم وجود دارد كه تحت عنوان اسلام نوگرا و اسلام نوانديش از آن ياد مى‌شود. يا اسلام اصلاح‌طلب يا روشنفكرى دينى يا مذهبى، احياگرى دينى، اصلاح‌گرى دينى. عناوين مختلفى پيدا كرده كه به آنها نمى‌پردازم و اين جريان سوم جريانى است كه در برابر آن دو قرار دارد. اين جريان سوم، مسلمان هستند و معتقد به اسلامند؛ ولى اعتقاد دارند كه همه‌ى افكار و انديشه‌ى دينى ما كه از گذشته به ما به ارث رسيده،مى‌تواند مورد پرسش قرار بگيرد. اصلا لازمه كار روشنفكرى و لازمه‌ى كار نوانديشى همين پرسشگرى مى‌باشد. هر چند ممكن است نظرى به نوعى اسلام سياسى هم داشته باشند اما امروز ديگر اينان معتقد به حكومت مذهبى نيستند و از اين رو از حكومت عرفى دفاع مى كنند.

بعد از اين مقدمه مى‌رسم به صحبت اصلى كه محور صحبت من هست.
بنده معتقد هستم كه امكان رفرم و نوانديشى و نوفهمى در اسلام شيعى به‌خصوص وجود دارد. و حالا دلايل من چيست؟

زمينه هاى مساعد براى نوانديشى در اسلام شيعى:

من فقط چهار- پنج نكته را فهرست‌وار اشاره مى‌كنم. چون هر يك از آنها مى‌تواند موضوع يك سخنرانى قرار گيرد و كلى درباره‌ى آنها بحث شده و مى‌توان درباره‌ى آنها بحث كرد.

۱ – عقلى بودن دين اسلام
اولين دليلى كه مى‌خواهم روى آن تكيه كنم اين است كه اسلام به طور كلى يك دين عقلى است. البته نمى‌خواهم ادعا كنم كه همه ى اجزاى دين، باورها و سنن دينى لزوما مبتنى بر عقل و خرد مستقل است. نه، چنين ادعايى نمى‌كنم. رابطه عقل و دين يكى از بحث‌هاى خيلى پيچيده‌اى است كه هم در يهوديت قرن‌هاست مطرح است و هم در اسلام و هم در مسيحيت.

پرسش اصلى اين است كه آيا همه‌ى گزاره‌هاى دينى را مى‌توان با عقل بشرى فهم كرد و برايشان استدلال و برهان آورد؟ نه، من چنين اعتقادى ندارم. خدا هست، يك گزاره است ولى آيا مى‌توان اين گزاره را با برهانهاى فلسفى محض فهم كرد؟ خوب خيلى از فيلسوفان، فيلسوفان مسلمان، يهودى،مسيحى معتقد هستند كه مى‌توان خدا را با برهان اثبات كرد و يا متكلمين هم معتقد هستند كه با عقل و استدلال‌هاى كلامى مى‌توان خدا را اثبات كرد. در مقابل بعضى هم معتقد هستند كه نمى‌شود. من خود معتقد هستم كه از طريق علم، علم به معنى علم تجربى،‌فيزيك، شيمى، رياضى و امثالهم و همين طور از طريق برهان‌هاى فلسفى نمى‌توان گزاره‌ى خدا را اثبات كرد. اعتقادمن و باور من نسبت به گزاره‌ى خدا، يك باور وجودى هست يا به تعبير ديگر يك باور عرفانى است. من معتقدم كسى كه بخواهد به خدا اعتقاد داشته باشد، بايد خدا را در درون خودش بيابد. به قول فروغى بسطامى: خدادان تا خداخوان فرق دارد، كه انسان تا به حيوان فرق دارد. بحث خدا خوانى‌ست نه لزوما خدا دانى كه با عقل، انديشه و معرفت ما سر و كار دارد و همين‌طور بعضى از گزاره‌هاى دينى.

بنابراين من ادعايم اين نيست كه دين به‌طور كلى يا دين اسلام همه‌ى مبانى آن و همه‌ى گزاره‌هايش با عقل و برهان مستقل بشرى قابل اثبات است. اما در مجموع آنچه كه از قرآن مى‌آموزيم و آنچه از اسلام مى‌آموزيم و آنچه از گذشته يادمان داده‌اند و ما مى‌توانيم به آن تكيه و استناد كنيم، اين است كه اساسا خطاب خداوند از طريق وحى و پيامبر به انسان، از طريق عقل است.

تفكر و تعقل و تدبر كه اينهمه در قرآن مورد تأكيد قرار گرفته، بنياد و معيار پذيرش دين است. اگر عقل بشرى را حذف كنيم، ديگر چيزى هم به نام دين باقى نمى‌ماند، خداوند به غير عقلا كه خطاب نكرده، خطاب خداوند به عقلاست و لذا ‌آنچه از طريق وحى به آدمى گفته مى‌شود، بايد بر اساس عقل و خرد باشد تا مورد قبول باشد. حالا اين قابل‌قبول بودن يعنى چه و چگونه مى‌توان اين قابل قبول بودن را اثبات كرد و چگونه مى‌توان گفت كه اين درست است يا نادرست و معيار داورى ما چيست،‌ پرسش هاى مهمى‌اند كه در جاى خود بايد به آنها پرداخت. من مى‌خواهم بگويم كه كل انتخاب دين و مجموعه‌ى دستگاه‌ دينى، بايد بر اساس استدلال و بر اساس حجت باشد و بايد شخص اقناع شده باشد.

خوب اگر اين گزاره را قبول كنيم كه اجمالا دين‌ورزى با عقل و عقلانيت و تعقل امكان دارد و خطاب خداوند هم با عقلا هست نه به جاهلين و نه به ديوانگان، طبيعى است به اين نتيجه بر سيم كه دين متكى به عقل همواره نه اين‌كه مى‌تواند بازسازى شود، بلكه بايد همواره بازسازى شود. به يك دليل خيلى روشن و آن اينكه خرد آدمى خرد مطلق نيست و همواره خرد انسان و عقل انسان دورانى‌ست و تابع زمان و زمانه. البته يك ديدگاه ذات‌گرايانه‌ى ارسطويى وجود دارد كه همه‌چيز را ذاتى مى‌بيند مثل عقل ذاتى كه ارسطو مى گفت. كه البته امروز چندان مورد قبول بسيارى از فيلسوفان نيست. گرچه در گذشته فيلسوفان مسلمان مسيحى بدان باور داشتند و هنوز هم پيروانى دارد. اينطورى نيست كه عقل واحد و مطلق وجود داشته داشته باشد و اين عقل فراتر از تاريخ ايستاده باشد. درست اين است كه بگوييم عقلا وجود دارند. بنده و شما كه اينجا نشسته‌ايم و داريم به عنوان آدمهاى عاقل با هم صحبت مى‌كنيم اما در واقع عقل دو نفرمان كاملا يكى نيست. در نتيجه داورى ما هم در ارتباط با مقولات و ارزش‌هاى زندگى غالبا با هم متفاوت است. ممكن است من يك چيزى را عقلى بدانم و شما آن را عقلى ندانيد و حتى خلاف عقل بدانيد.

نكته اين است كه اگر قبول كنيم دينى عقلى است و از انسان تعقل و تفكر و مسئوليت مى‌خواهد، لزوما يعنى به الزام عقل تحول و در نتيجه اصلاح پذير خواهد بود. اصولا در هر گزاره اى پاى عقل به ميان بيايد، چند نتيجه الزامى است: ۱ – فهم پذيرى گزاره، ۲ – نقد پذيرى گزاره، ۳ – آزمون پذيرى گزاره، ۴ – تحول پذيرى گزاره و در نهايت ۵ – تحول و رفرم پذيرى گزاره. در مورد اسلام اين قواعد صادق است و در تاريخ اسلام نيز اين تحول پذيرى همواره رخ داده است.

۲ – اسطوره اى نبودن اسلام
نكته‌ى دومى كه مى‌خواهم روى آن تكيه و احتجاج كنم، اين است كه دين اسلام در مجموع اسطوره اى نيست. بويژه اگر اسلام را با اديان نهادى شده ديگر بخصوص با مسيحيت مقايسه كنيم، اين ويژگى برجسته تر مى شود. البته هر دينى با زبان و بيان اسطوره كم و بيش عجين است و اديان اصولا با زبان اسطوره سخن مى گويند نه مثلا با زبان علم يا فلسفه. از اين رو نمادها و استعاره و مجاز در زبان متون مقدس اديان، قدرتمند و حاكمند. حالا مسيحت را شما نگاه كنيد. تمام اين دين ( بخصوص آئين كاتوليكى ) با نمادها سخن مى گويد و به زبان اسطوره بيان شده اند. مانند‌ اقانيم ثلاثه ( پدر، پسر و روح‌القدس ) كه دو هزار سال است دارند راجع به آن صحبت مى كنند.درباره‌ى مسيح، تولد مسيح، زندگى مسيح، به معراج رفتنش، عشاء ربانى، صليب مقدس، به صليب كشيده شدن مسيح، مريم و بكارت او و ده‌ها مسئله ى ديگر مرتب بحث شده و مى شود.‌ آيين زرتشت كه يكى از قديمى‌ترين اديان است نيز به شدت با اسطوره آميخته است. اوستا عمدتا با زبان اسطوره است. مخصوصا گاتاها كه بخش اول اوستا است سر شار از ادبيات اسطوره اى است.اگر بخوانيد مى‌بينيد كاملا به زبان اسطوره‌اى و آيينى، ارزش‌ها را به بشر منتقل مى كند. اسلام هم خالى از اسطوره نيست. بخشى از آيات قران و گزارشات آن با زبان اسطوره بيان شده و اگر اسلام را با دينهايى مسيحى و زرتشتى و حتى بودا قرار دهيم، به نظر مى‌آيد كه اسلام كمتر از آنها با زبان و نمادهاى اسطوره آميخته است.

حالا مى‌خواهم نتيجه بگيرم دينى كه بيشتر به عقلانيت متكى است و نيز كمتر با اساطير عجين است، امكان تغيير پذيرى و تحول پذيرى را در متن خود دارد. بايد اشاره كرد كه يكى از دلايل عقلانيت بيشتر اسلام و دورى اين دين از زبان و بيان اسطوره اى و دورى از عصر اساطير، اين است كه اسلام در ميان اديان بزرگ و نهادينه شده جوانترين دين است و به زمان ما نزديكتر است. پيامبرش تنها پيامبرى است كه شخصيت و وجود تاريخى وى مورد ترديد قرار نگرفته است. نيز محمد داراى سيمايى كاملا تاريخى و عينى است و در قياس با عيسى از هيچ رمز و رازى برخوردار نيست. عقايد و آداب و سنن و شعائر دينى اسلام كاملا زمينى و معقول و در حد و حدود ظرفيت فكرى مردمان متوسط است. اين ويژگى ها راه را براى فهم و درك و تحليل و در نتيجه تغيير و نوفهمى هموار مى كند، چنانكه تا كنون نيز چنين بوده است. گرچه نمى توان انكار كرد كه از آغاز اسلام تا كنون انواع خرافه و امور ذهنى و سنن نادرست در ذهن و زبان مسلمانان وارد شده است. به همين دليل است كه من شخصا معتقدم كه بايد تاريخ اسلام را از نو نوشت.

۳ – وجوب تحقيق در دين
مسئله‌ى سوم كه فقها و علما هم در رساله‌هايشان مى‌نويسند، اين است كه مى‌گو‌يند تحقيق در دين واجب و تقليد در دين حرام‌ست. اين اصل دينى است. هرچند كه خود معمولا در عمل بدان پايبند نيستند. اگر تقليد هم وجود دارد در امور شرعيه دين است نه درباره‌ى اصول دينى. در باور به گزاره خدا كه تقليد وجود ندارد. من بايد خودم به اين رسيده باشم كه خدا وجود دارد و يا ايمان به نبوت محمد تقليد بردار نيست. خلاصه در اسلام، تقليد در دين حرام است و تحقيق در اسلام واجب است و اگر ما اين يك اصل را بپذيريم و به آن واقعا عمل كنيم، يك اصل مهمى را پذيرفته‌ و به نتايج مهمى رسيده‌ايم. بسيارى از ما گفته و نوشته‌هايمان با اعمالمان فرق دارد. حال اگر علماى ما هم به نوشته‌هاى خودشان معتقد باشند و خودشان به آن عمل كنند و حداقل به همين يك اصل مهم وفادار باشند، بايد مردم و مسلمانان را به حال خود رها كنند و بگذارند خود در دين تحقيق كنند و به نتيجه برسند،اين‌ها را مقلدوار و برده‌وار به دنبال خودشان نكشند. اگر چنين شود ما قطعا فهم يا فهم هاى ديگرى از دين خواهيم داشت. روشن است كه اسلام محققانه و عالمانه، نه تقليدى، اين ظرفيت و امكان را دارد كه پيوسته نو فهميده شود و پيوسته با نوگرايى و اجتهاد واقعى با شرايط زمان و نيازهاى زمانه هماهنگ و سازگار گردد.

۴ – سنت فلسفى اسلامى - شيعى
مسئله چهارم وجود يك سنت فلسفى قدرتمند در اسلام شيعى است كه امكان نوفهمى و نوزايى و در نتيجه امكان تحول و رفرم را فراهم مى كند. گرچه در اسلام سنى هم فلسفه و تفكر فلسفى هست اما به لحاظ و به دلايلى كه اكنون جاى شرح آن نيست، فلسفه عمدتا در تشيع پرورش يافته است و از اين رو فيلسوفان بزرگ و نامدار اسلام عموما شيعه‌اند. گرچه فيلسوفان متقدم غالبا شيعه اسماعيلى بودند. فارابى و ابن سينا و خواجه نصير و سهروردى شيعه بوده‌اند. اين فيلسوفان از نظر گرايش كلامى غالبا معتزلى اند نه اشعرى. گرچه ديرى است كه فلسفه اسلامى به انحطاط گراييده اما امروز هنوز اين امكان وجود دارد كه با تكيه بر سنت فلسفى و كلام متعزلى يك سنت نوانديشى نوين بنياد نهاد و اين امر مى تواند به يك رفرم اساسى در اسلام و بويژه تشيع منجر شود. به معتزله و شيعه مى‌گفتند « عقليه و عدليه». از احياى اين دو عنصر با توجه به نيازها و تجارب علمى دنياى جديد، اين نوزايى حاصل مى گردد و به نتايج مهمى مى رسد.

۵- پلوراليسم نسبى در دستگاه روحانيت شيعى
مسئله مهم ديگر سازمان روحانيت است. يكى از پديده‌هايى كه در تمام اديان وجود دارد نهاد متوليان دين است كه تحت عنوان روحانيون در اسلام و مسيحيت شناخته شده است. و يكى از عواملى كه باعث شده جزميت و پيروى كوركورانه در ميان دين باوران پديد آيد و سركوب دگرانديشان و متفكران رخ دهد، سازمان روحانيت است. روحانيت همه‌ى اديان در طول تاريخ سنگ قبرى بر روى دين بوده‌ و شگفت اين‌كه اول هر پيامبرى آمده، خود كه روحانى نبوده، هيچ، بلكه با سازمان روحانى زمان خود نيز در افتاده و با روحانيان و كاهنان رسمى مخالفت و مبارزه كرده است. مثل زرتشت. زرتشت با مغان در مى‌افتد، مسيح و موسى و محمد و بودا و مانى و مزدك جملگى با روحانيت در افتادند و از سوى روحانيان نيز بسيار آزار ديدند؛ اما به محض اينكه پيامبر در گذشته بلافاصله متوليان از راه رسيده و نهاد رسمى و نيمه رسمى دين را تأسيس كرده و موجب انحرافات بسيار در دين مردم شده اند. در اسلام نيز چنين بوده است.

در عين حال در اسلام نهاد رسمى و استوار و سازمان يافته‌اى چون كليسا وجودندارد. در اسلام سنى شبه كليسايى به نام « الازهر » وجود دارد كه تا حدودى رسمى است و تابع قدرت و كم و بيش تمام امور دينى جهان اسلام را توليت مى‌كند؛ اما در تشيع چنين نيست و همين امر موجب مى‌شود كه نوعى تكثر و پلوراليسم در روحانيت شيعى وجود داشته باشد. اين عدم تمركز مرجعيت دينى شيعى و عدم وجود سازمان رسمى متشكل روحانى، امكان نوفهمى را تا حدودى و به طور نسبى فراهم مى كند. به همين دليل است كه در روحانيت الازهر تقريبا نوزايى و نوانديشى وجود ندارد و امكان نوانديشى در خارج از خودش را به كسى نمى دهد؛ اما در روحانيت شيعى اين امكان بيشتر است. تجربه قرن اخير و تحولات فكر دينى و رفرم مذهبى در حوزه هاى دينى ايران و عراق اين مدعا را ثابت مى‌كند. گرچه به هرحال همين حوزه هاى نيمه رسمى در برابر تغييرات نوگرايانه به شدت مقاومت مى‌كند. بويژه امروز به دليل حاكميت حكومت دينى و روحانى در ايران تصلب و خشونت و موانع بر سر نوانديشى بيشتر شده‌است. در عين حال اگر خمينى در يك سو است منتظرى هم در سوى ديگر است. هنوز تنوع تا حدودى هست و همين امر راه را براى نوانديشى تدريجى باز مى كند. واقعيت اين است كه با يك فقه و با دستگاه ثابت فقهى رسمى مواجه نيستيم، بلكه تنوع آرا در ميان فقيهان كم نيست و به هرحال مجموعه اينها راه تنفس را براى دگر انديشان و مصلحان تا حدودى باز مى كند.

جنبش سبز و نوانديشى دينى
در پايان موضوعى كه مى‌خواستم روى آن تأكيد كنم، اهميت اين بحث‌ها در رابطه با واقعيت جامعه ى امروز ما در ايران است. اهميتش اين است كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه دوست داشته باشيم و چه دوست نداشته باشيم، چه مسلمان باشيم و چه نباشيم و داراى هر ديدگاهى باشيم، جاى انكار ندارد كه امروز اكثريت مردم ايران مسلمان و مسلمان شيعه هستند (البته فعلا با ديگر جوامع اسلامى كارى نداريم ) اين مجموعه غالبا دينشان دين ميراثى و تقليدى است يعنى هر كارى كه پدران و مادرانشان كرده و مى‌كنند، اينان انجام مى‌دهند. اين تقليدگرايى اختصاص به روستايى‌ها ندارد و در شهرها هم همين‌طور است. اينكه واقعا گرايشات مذهبى در ايران پس از انقلاب چگونه و چه اندازه است، دقيقا روشن نيست. چرا كه آمارى و تحقيقى در دست نيست. آنچه مى توان ديد و گفت اين است كه بعد از انقلاب در شهرها و به‌خصوص نسل بعد از انقلاب از دين و شعاير مذهبى فاصله گرفته و به طور كلى اقشار شهرى، حداقل از مذهبى كه در ايران وجود دارد و تبليغ مى شود گريزان هستند. يعنى گريز از مذهب زياد شده است؛ ولى اگر ما فكر كنيم كه در ايران ديگر مذهبى وجود ندارد و يا در آينده وجود نخواهد داشت و همه سكولار شده اند، دچار اشتباه بزرگى شده‌ايم. چرا كه اولا هنوز بافت اجتماعى ما همان بافت سنتى است كه باقى مانده و رضاشاه با همه‌ى تلاش‌اش براى از بين بردن اين بافت سنتى نتوانست و سلطنت محمد رضا شاه نيز با همه تلاش براى مدرن‌سازى باز نتوانست اين بافت را به شكل اساسى دگرگون كند. شاهد آن هم انقلاب اسلامى بود كه اتفاق افتاد. به‌خصوص خارج از تهران خيلى كم دچار دگرگونى شد. طبعا جامعه ايران دچار تغيير و تحول بسيارى شده و حتى با ۳۰ سال پيش قابل مقايسه نيست، رشد باسوادى، گسترش نهادهاى آموزشى و دانشگاهها و به‌خصوص فزونى گرفتن دختران دانشجو از پسران، گسترش صنعت، رشد شهر نشينى، ارتباطات جهانى و بسيارى چيزهاى ديگر وحود دارد. ولى با اين وجود هنوز اكثريت مردم ايران مسلمان هستند و اسلام آن ها هم اسلام تقليدى و سنتى است. حتى با وجود رشد گريز از مذهب، دينى كه از طريق حكومت و با استفاده از رسانه هاى انحصار و اثرگذار ( مانند ۷ كانال تلويزيون و حدود چهل ايستگاه راديويى و مساجد و مطبوعات ) پمپاژ مى‌شود، بالاخره كار خود را مى‌كند و نمى توان اثر آن را منكر شد. اين نوع مذهب گرايى كه غالبا آميخته با خرافات است به هرحال در افكار و اخلاق و گرايشات جامعه مذهبى اثر مى گذارد. امروز تمام مراكز و امكانات تبليغى از سنتى و مدرن در اختيار حكومت است و به بركت پول بادآورده نفت هر كارى كه مى خواهند مى‌كنند و هر نوع دينى كه مى‌پسندند تبليغ مى‌كنند. داستان جمكران يك نمونه است. چند سال پيش اعلام شد كه به مناسبت پانزدهم شعبان حدود پنج يا شش ميليون نفر به جمكران رفته اند. اين در حالى است كه تا چند سال پيش كمتر كسى از جمكران خبر داشت و حتى از طلبه ها و علما هم در دوران پيش از انقلاب كمتر كسى به آنجا مى‌رفت.

حال مسئله اين است كه اين جامعه بايد تغيير كند و از افكار نادرست و مغاير با عقل و علم و منطق دست بردارد. چون اكثريت قاطع اين جامعه مذهبى است و مذهبش نيز سنتى و تقليدى است، ناچار تغيير در فكر و اخلاق و منش دينى راه اصلى است و در اولويت قرار دارد. گفتم كه اين حرف يك ادعا و سخن دينى نيست بلكه يك سخن جامعه شناختى است و امر عينى و ايستاده در برابر ما. راه چاره همان بازسازى و نوانديشى دينى است كه مى‌تواند در بين عوام خرافه‌زاديى كند و در سطوح مختلف رفرم دينى ايجاد كند تا اين رفرم دينى، تغييرات مثبت اجتماعى پديد آورد و مسلمانان و ايرانيان را وارد جهان مدرن كند. در عين حال تغيير فقط از طريق فكر و ذهنيات ايجاد نمى شود. گسترش سواد و دانشگاه و صنعت و علوم و فنون نيز مردم را تغيير مى دهد و حتى در افكار و اخلاق نيز تحول ايجاد مى كند. يعنى ذهن و عين به صورت تعاملى ( ديالكتيكى ) در همديگر اثر مى گذارند. البته كه ابزارهايى مثل افزايش دانشگاه‌ها، اينترنت و... مى‌تواند خيلى مؤثر باشد.

البته مى دانيم كه اين تغييرات از صد سال پيش شروع شده اثرات مهمى هم بر جاى گذاشته است. اگر اين تغييرات نبود مشروطيت پديد نمى‌آمد. ولى هنوز بايد كار كرد. در حوزه‌ى تفكر راهش همين نوانديشى دينى و خرافه‌زدايى است. مثلا اگر كسى مثل سيدجلال‌الدين اسدآبادى يا شيح هادى نجم‌آبادى و يا كسى مثل سيد محمد طباطبائى نبود، آن تغييرات به‌وجود نمى‌آمد. لابد شما خوانده‌ايد وقتى ميرزا حسن رشديه آمد و خواست مدرسه به سبك جديد غربى بسازد، رفت تبريز، مدرسه‌اش را خراب كردند. آمد تهران، مدرسه‌اش را خراب كردند. مى‌گفتند اين كفر است و اين از بلاد غرب آمده تكفيرش كردند به حمام و يا حرم امام رضا راهش نمى‌دادند مى‌گفتند اينجاها را نجس مى‌كند. كسى كه به كمكش آمد باز يك عالم دين بود. سيد محمد طباطبايى كه بعدها رهبر مشروطه شد. او براى اينكه نشان دهد آموزش جديد فرنگى خلاف شرع نيست، خود يك مدرسه درست كرد و نام آن را « مدرسه اسلام » گذاشت و پسرش سيد صادق طباطبايى را به مديريت مدرسه منصوب كرد تا مردم عوام بدانند كه اين دروس فيزيك و شيمى و رياضى خلاف شرع نيست. وقتى سپهسالار آمد خواست خانه هاى تهران را پلاك بگذارد، آن را خلاف دين و شرع اعلام كردند و يا برق را خلاف شرع مى‌دانستند و براى اين‌كه به علما بگويند خلاف شرع نبست اولين موتور برق را به حرم امام رضا بردند و حتى راه‌آهن را اول بين تهران و شاه عبدالعظيم بردند و خلاصه در طول اين دويست سال يعنى از اصلاحات عباس ميرزا تا كنون تلاش هاى فراوانى صورت گرفته تا به اينجا رسيده ايم. در عين حال مى بينيد كه هنوز در واقع به جايى در خور نريسيده ايم. انقلاب ايران مى توانست سكوى پرواز بلندى براى ترقى ما باشد كه متأسفانه نشد و بلكه از جهاتى ما به عقب برگشته ايم.

اكنون جنبش مدنى جديد يا همان جنبش سبز در جريان است. از آنجا كه هنوز جامعه عموما با هر گرايشى و به هراندازه دينى است و رهبران اين جنبش در داخل مذهبى اند، تحول فكر و اخلاق دينى از اهميت يگانه اى برخوردار است. در اين جريان نقش نوانديشان دينى بسيار برجسته است و يا بهتر است بگويم مى تواند برجسته باشد. چرا كه هم جامعه مذهبى است و هم رهبران و حاميان اصلى جنبش دينى اند و هم در مقابل حاكميت استبدادى سركوبگر نيز خود را مذهبى مى داند و به نام دين، استبداد خشن را حاكم كرده است. در چنين معركه اى، سخنگويان اسلام معقول و آزاديخواه و دموكرات بسيار مهم است و تنها امكان گفتگو و مفاهمه و تحول ذهنى و عينى در جامعه كنونى ايران است. بويژه از ياد نبريم كه جنبش كنونى ايران مدنى و ضدخشونت و مدافع آزادى و عدالت و دموكراسى و حقوق بشر است. روشن است كه تحقق اين خواسته ها فقط در پرتو فهم نوانديشانه و مدرن از اسلام و آداب دينى ممكن است.

(*) به نقل از ایران امروز
برگرفته از هفته نامه ى ايرانيان مونترآل و كانادا / تنظیم آرش هاشمی
تنظیم برای سایت "گفتگوی سبز بین ادیان" از پ. ا.

0 comments:

Post a Comment

Hello
We welcome your comments

با درود فراوان
لطفاً نظرات خود را در اینجا ابراز فرمایید