Sunday, March 28, 2010

نقد کتاب: گزیدۀ ادبیات معاصر اسرائیل

نقد كتاب
‏"گزيدۀ ادبيات معاصر اسرائيل"
گردآورى و برگردان: كامران حييميان
ناشر: شركت كتاب، زمستان ۲۰۰٤‏

Anthology of Modern Israeli Literature in Persian
Translated and Edited by: Kamran Haimian
Ketab Corporation, Los Angeles, 2004

Book Review by
Mansour Khaksar (1939-2010)
Presented at
Kanoon Sokhan, Los Angeles
May 1st, 2005


(*) به یادبود درگذشت ناگهانی و غمبار شاعر، منتقد و روشنفکر معاصر، منصور خاکسار، متن سخنرانى او را که در تاريخ دوم ماه مى ‏‏۲۰۰۵ در جمع حاضرين در «كانون سخن» (لس آنجلس) ایراد کرد، در این صفحه منتشر می کنیم. این متن پیشتر در نشریۀ «بررسی کتاب» (سال 2006، لس آنجلس) نیز به چاپ رسیده است. «گفتگوی سبز بین ادیان» این ضایعۀ دردناک را به خانوادۀ آن زنده یاد و جامعۀ روشنفکران ایران تسلیت می گوید.


نقدی به قلم: منصور خاكسار، آمریکا
لس آنجلس، اول ماه مى ٢٠٠۵‏

كتاب "گزيدهء ادبيات معاصر اسرائيل" را كه در برگيرندهء آثار ادبى ۱۶ نويسندهء سرشناس ‏يهودى است، پيش رو دارم. اين مجموعه ٤٠٢ صفحه است با مقدمه اى از پرفسور امنون نتصر و ‏مؤخره اى از مؤلف. كار گردآورى و برگرداندن اين آثار را به فارسى، كامران حييميان و چاپ و نشر ‏آن را، شركت كتاب انجام داده است.‏
اقدام مترجم اين مجموعهء ادبى، در شناساندن ِ نويسندگان يهودى به جامعهء فارسى زبان، به ‏ويژه با چگونگى انديشهء آنان، آن هم در اين دوره كه اقتضا مى كند، جهان از نظر كارورزان ادبى نيز ‏بازنگرى شود تا تنگناى سياست، از افق ِ فراخترى انسان را بنگرد، در خور ستايش است.‏

سياست و جهت گيرى هاى بلافاصلهء روزانه اش، با ادبيات كه زندگى اش در فاصله گرفتن از ‏جهت گيرى هاى شتابزدهء روز است، خطاب يكسانى ندارند.

تمركز ادبيات بر انسان و تبعاتِ زمانى ِ ناهموارى است كه [...] هستى او را تهديد مى كند. نويسندهء ‏ادبى شهادت دهنده اى بى پروا و واقع بين بر حوادث ِ نيك و بد زمانه است. به همان مقياس كه سياست، ‏حيطهء گزارش خود را حساب شده برمى گزيند و انسان ِ مخاطب ِ خود را مطابق جدول برنامه ريزى ‏شدهء خود، پيش مى برد، ادبيات، بر حوزهء ديد خود مى افزايد تا در گزارشى كه به حافظهء زمانه ‏مى سپرد، چيزى را ناديده نيانگارد. با عشق به اين كه خانهء بزرگ ِ انسانى، از عواطف ِ مجموع و ‏مشترك ِ خانوادهء آن سرشار و پايدار شود.‏

اين خط ِ نانوشته، در متون ِ ماندگار ِ تاريخ، به صورت يك توافق ِ ادبى، در حافظهء عمومى ‏ثبت است كه ادبيات ِ مرتبط به آن عواطف ِ مجموع، تا بوده، واقعيتى وراى ِ واقعيت ِ به روز اعلام شده ‏را به قضاوت ِ زمانه سپرده است. ‏
برگرديم و بر اساس اين توافق ادبى، حضور ِ رويدادهايى كه انسان هاى برآمده در اين آثار را ‏احاطه كرده اند به يارى كامران حييميان، شناسايى كنيم.‏

طبيعى است كه بررسى ۲۰ داستان ِ گردآمده در اين مجموعه، با تكيه بر شگردِ نگارشى و ‏جزئيات گزارشى آنها، در يك نشست ِ محدود، كارى شدنى نيست، ضمن آن كه انتظار شنوندگان را نيز ‏براى دستيابى به دامنهء انديشه و چگونگى ِ ارزش هاى آنان برنمى آورد.

بنابراين، بدون اين كه ازساخت و فضاى داستانى ِ آثار چشم پوشى شود، مى كوشم با استفاده از ‏وقتى كه دارم و با در نظر گرفتن حوصلهء جمع، بر جهان ِ درونى ِ آنها تكيه كنم.‏

‏١) تعارض ِ معطوف به دفاع از هويت ِ بازيافته، در كليت اين آثار
‏٢) آشتى جويى و فضاى تاريك- روشن ِ عاطفى- انسانى آنها
‏٣) سايهء مرگ و نمود يكسان آن در قربانى و قهرمان
‏٤) حضور طنز و نقش اسطوره زدايى آن
‏۵) خصلت ِ زيست- جهانى ِ آثار

در اين باز يافت ها كه منحصراً از درونهء عمومى ِ داستان هاى اين مجموعه، گرفته شده البته چيزى ‏فراتر نيز ذهن ِ مرا به خود مشغول كرده است كه ريشه در خودآگاه ِ جامعهء يهود دارد، جامعه اى كه از ‏ضعف ِ عدالت ِ تاريخى، بيش از همه صدمه ديده است.‏

‏١) انتقال هويت ِ بازيافته در آثار...‏
‏... يا باز زايى ِ هوشيارانهء اين هويت در آثار نويسندگان اين مجموعه، از همان داستان ِ نخست ِ "روز ‏جمعهء كوتاه" نوشتهء حييم بياليك، ذهن خوانندهء آشنا به ادبيات را به خود مشغول مى كند.
 ‏
نويسنده كه به قاعده مندى زندگى در نظام هاى اجتماعى توجه دارد، بدون اين كه ذهنيت ِ خود را ‏در نمايش هويت ِ جديد، از بيرون به داورى بكشاند، با رجوع دادن ِ خواننده به زندگى ِ رباى ليفا، آن هم ‏در "روز جمعهء كوتاه" و مراسم ِ شبات، رندانه به اين مسأله مى پردازد.‏

داستان بر مبناى دعوت ِ رباى گـِتـزى – مـأمور ثروتمندِ ماليات دهكدهء مجاور– از رباى ليفا، ‏شكل مى گيرد. اين دعوت با روز جمعهء كوتاه مصادف است. اما آزمندى و ضعفِ روانى ِ رباى ليفا مانع ‏مى شود كه او اين ميهمانى ِ بد موقع را نپذيرد. و بعد، آنچه در پى آن مى آيد، همه از گريزگاه ها و راه ‏هاى خروجى بسته به روى رباى ليفا براى حضور به موقع در مراسم شبات، حكايت مى كند. طرح ِ ‏چخوف- گونه اى از يك حادثهء مذهبى، كه ويژگى هاى ساده اش ما را از چارچوبِ عينى آن فراتر ‏مى برد. اين تنها رباى ليفا نيست، بلكه رباى گتـزى و ديگر عناصر ريز و درشتى كه در داستان آمده اند ‏و پيوستگى ِ آشكارى با اين باور ِ اجتماعى دارند، نيز هستند كه تكرار مى شوند و در تكرار خود، برابر ِ ‏چشم و قلم ِ نويسنده، از رنگ ِ پيشين افتاده اند.‏

نحوهء ارائهء داستان "روز جمعهء كوتاه" از آغاز تا انجام، با تكيه بر واگويه هاى روانى ِ رباى ‏ليفا و هراسى كه شيطان در او– در برابر تخلفِ مذهبى– دامن مى زند، از پيش، تمهيداتِ رباى ليفا را ‏براى بازگشتِ به موقع به هم مى ريزد.‏

چرا كه نويسنده – بى آن كه پرده از خردباورى خود بردارد – حوزهء انديشهء آزادترى را برابرِ ‏رباى ليفا مى گذارد. حوزه اى كه قوانين ِ عقلى و محاسبات منطقى ِ دقيق ترى دارد. و از همان ابتدا ‏مى گويد كه در صورت پذيرش دعوت، تمهيداتِ به هم بافته شدهء رباى ليفا – آن هم در آن هواى ناجور– ‏براى برگشتِ به موقع، راه به جايى نخواهد برد.‏

افزون بر اين مسأله، گونه گونى ِ شرايطِ زمانى ِ فرد و روابطِ پيش بينى نشدهء پيرامونى، كه گاه ‏آدمى را بر سر چهارراه هاى بلاتكليفى قرار مى دهد، سرنوشتِ محتوم ِ رباى ليفا را نيز بازنويسى كرده ‏است.‏

وسوسهء شيطان و دامى كه با دست رباى گتـزى بر سرراه رباى ليفاى بيچاره كنده است، هرچه ‏بر سر او بياورد، خالى از اين حقيقت نيست كه خطاى رباى ليفا، پيامدِ منطق ِ زندگى امروز ما است. ‏رباى ليفا هرچند خود را سرزنش كند و در چشم باورمندان ِ مراسم ِ شبات، نابخشودنى جلوه كند، كار او ‏در عرفِ زندگى كنونى، چندان هم قابل سرزنش نيست. احياى ِ آگاهى هاى تاريخى – حتـّا – در ‏چارچوبِ باورهاى مذهبى، پيآمدِ زندگى ِ تاريخى است. بنابراين مراسم شبات، مى تواند بى آن كه چنين ‏غيبتى در آن خللى وارد كند، پس و پيش شود. كشفِ اين معنا به كشفِ هويتِ جديد، بستگى دارد.‏

حييم نخمان بياليك در داستان ِ "روز جمعهء كوتاه" با طرح فضايى ساده ولى هوشمندانه، اين ‏توجيه معرفت شناختى، از هويتِ بازيافته را در پرداخت به هويتِ پيشين، عرضه مى كند. زرويا شالـِو ‏در داستان "زندگى عاشقانه" و ميرا ماگن در داستان "غذاى بچه به نصفِ قيمت" اين هويتِ جديد را ‏جسورانه تر و عريان-تر نشان مى دهند.

در هر دو داستان نامبرده، ما شاهدِ چهره هايى هستيم كه با رباى ليفا همگون نيستند. ‏داستان هايى كه هردو از صحنه هاى كوچك و منحصر به يك رويه از زندگى، پيشتر مى روند و از ردّ ‏پاى باورهاى كهن كمتر نشانه مى دهند. حتا، تعادلِ ميان ضرورت و آزادى، تعادلى كه غالباً محافظه ‏كارانه است و سنت ها را احيا مى كند، و در پاره اى از داستان ها ديده مى شود، در اينجا از پيشداورى ‏به سود هويتِ گذشته، سر باز مى زند. در اين داستان ها مداخلهء هر دو نويسنده، از جهان جديد، نشانه ‏مى دهد.‏
در زندگى عاشقانه، عناصر اصلى داستان، تمايلى به از دست دادن ِ فرمان ِ ماشين، ندارند. ‏فرمان را دستِ خود آنها بايد نگه دارد— چه در رابطه با مرگ و چه در رابطه با زند گى.‏

به گفتهء زرويا شالـِو: "... اين تركيبى است متضاد از قانون و هرج و مرج، وراى خوبى و ‏بدى، اخلاقى و غير اخلاقى، مرسوم و نامرسوم."‏

و گفتنى است كه اين ديد، از هويت متفاوتى سخن مى گويد، درست، مغاير با هويتى كه مطابق ‏فرامين مقدس – و بدون در نظر گرفتن ِ من ِ ديگرى – جهان را برنامه ريزى مى كند. يا در"غذاى بچه به ‏نصفِ قيمت" از ميرا ماگن، راوى داستان در جايى به گروسمن اشاره مى كند كه: "زير كُتش پيراهن ‏سفيدى پوشيده بود كه شايد زمانى مخصوص ِ شبات بوده و تا وقتى كه عرق، يقه اش را از بين نبرده بود، ‏براى خودش جاه و جلالى داشته است." (از صفحهء ٢٧۵ كتاب)‏

در اين تعارض ِ معطوف به دفاع از هويت ِ بازيافته، شايد خط ِ فاصل ِ بين گذشته و حال جنبهء ‏دفع كننده اى نداشته باشد. اما افق انتظار به هم خورده است. به اين دليل روشن كه كنش هاىِ ِ كاملى در ‏ادبياتِ گردآورى شده، بر حسب ادراك از جهان ِ عينى و ارتباط زنده با جهان ِ اجتماعى ِ موجود، زمينهء ‏پيچيده ولى مشتركى در بيان ِ هويت جديد از خود نشان مى دهند.‏

‏٢) مشخصهء آشتى جويى و حساسيت هاى عاطفى- انسانى
ممكن است اين مشخصه ويژهء فضاى نوين ِ ادبياتِ يهود نباشد و در كلام هاى پيشين نيز ديده شود. اما ‏محتوا و چرخش ِ مفصلى ِ آن در ادبيات كنونى، ذهنيتِ تازه اى را در بر مى گيرد. فرايندِ تفكيك را از ‏كاركردِ درونى ِ خود اين آثار برگزينيم. داستان هاى ِ "نيت خير" يا "باله در اورشليم" اين تمايز را نشان ‏مى دهند. اما داستان كوتاه "خرچنگ در ابوكريستو" از نويسنده – رئوون ميران – نمونهء خوبى براى ‏اين گفتمان من است.‏

راوى در جايى زندگى مى كند كه در فاصلهء ٢٠- مترى او پاسگاه لژيون عربى قرار دارد. در ‏اين پاسگاه سربازى از پشت كيسه هاى شن، هرروز صبح با دست به او سلام مى كند و او نيز با سر به ‏سلام او جواب مى دهد. پاسگاه راوى روى پشتِ بام خانه اى است كه پاسگاه لژيون عربى در آن است.
 ‏
دو پاسگاه و افراد آن وظايفى در برابر هم و خصمانه دارند. اما راوى درمى يابد كه دو تن از ‏سربازان پاسگاهِ مخالف، برادرند. حميد و سعيد. چيزى كه در ارتش يهود مجاز نيست و راوى نمى داند ‏چرا؟

و بعد در جريان يك رابطهء ديگر، راوى به دو برادر از دوستان خود به نام برادران گروسمن ‏اشاره مى كند. يكى از اين برادران در اثر اشتباهِ سربازان خودى كشته مى شود و فرماندهان در گزارش ‏نظامى اين را توجيه مى كنند و ماستمالى مى كنند و برادر ديگر با همهء آرزوها در نبردى با غير خودى ‏كشته مى شود.

‏ راوى – زمانى بعد – در پاسگاه خود متوجه غيبت دو برادر عرب مى شود و بعد درمى يابد كه ‏آنها نيز كشته شده اند. ‏
نويسنده وقتى به جمع بندى افسران مسئول در مورد كشته شدن دوست خود گروسمن ‏مى پردازد، دچار خشمى انسانى است و آنگاه كه در مى يابد دو برادر عرب هم جان خود را از دست داده ‏اند، اندوه خود را پنهان نمى كند:

‏"روبرويم پاسگاه اردنى ها به طرز غيرعادى بسته بود. لولهء فلزى سياهى ‏از يكى از سوراخ هاى ديده بانى به طرفم نشانه رفته بود. روى طاقچهء ‏پنجره خم شدم و حميد و سعيد را صدا زدم ولى جوابى نشنيدم. سكوت ‏سنگينى حاكم بود. كركره را بستم و در تاريكى روى تخت سفرى نشستم."‏

هر داستان با كمك عناصر عمدهء خود كه در آن ترسيم مى شوند، داعيهء محتوايى خود را بيان مى كند. ‏صداى نويسنده در اين داستان، روحيهء كنونى ِ ادبيات يهود را نشان مى دهد. اين صدا از گرايش آشتى ‏جويانه اى با انسان و حلقهء شناختى كه سرنوشت آنها را به هم وصل مى كند، دلالت دارد. باور ِ پيشين، ‏چون ديگر باورهاى ِ جهانى – در هر فضايى كه به اين حلقه بياويزد، از چند و چون "بايدها" و ‏‏"نبايدها"يش عقب نمى نشيند. اين "بايدها" و "نبايدها" در نظام باورهاى اوست. در تربيت و زندگى ‏روزانهء اوست.‏

اصولا ً در نظام- باورى، چه دينى و چه غيردينى، حرمت و حريم ِ قدوسى نظام، در فاصله ‏گذارى ها، يعنى بر بايد و نبايد، استوار است. ادبيات مكتوب و شفاهى ِ چنين نظامى بايد در اين فاصله ‏گذارى ها طبقه بندى شده باشد.‏

جز "خود" هرچه هست "بيگانه" است. دوست، فقط با موجوديت بخشيدن به دشمن، قابل ‏شناخت است. و احترام و تقدس، ابزارهاى حفظ اين تفاوت و تشخيص از دوستى ها و دشمنى ها و ‏‏"خودى" از "بيگانه" است. ادبيات ِ جديد مى كوشد از اين ابزارها جدا شود و ميدان آزادترى به قلم و ‏انديشه بدهد. در داستان "خرچنگ در ابوكريستو" نويسنده روايت را سريع و سيٌال گزارش مى دهد و با ‏استفاده از اين شگرد و خاطره پردازى هاى مرتبط به آن، روال عادى گزارش خود را تغيير مى دهد. آيا ‏بهره گيرى از اين شيوهء بيانى، براى گريز از عواقبِ برخوردِ حوزهء نفوذى ِ آن "نبايد"هاست؟ يا از ‏نازك انديشى ِ حسى نويسنده است كه مى كوشد پيآمدهاى تفكر ِ آشتى- جويانه و انسانى ِ خود را در ‏هيجان هاى ِ حسى اش، به خواننده منتقل كند؟ به هر تفسير، پاسخ، چيزى از نتيجه كم نمى كند. آنچه ‏آشكار است، داستان در ذمّ ِ جنگ و كينه ورزى است. عناصر ِ داستان، در اين اثر، به رغم آنچه در ‏گزارش مى آيد، و ظاهراً آشنا جلوه مى كنند، چه از خودى و چه غير، همسان و هم چهره اند. شما مى ‏توانيد نظاير آن را در ديگران ِ شبيه به اين چهره ها – در دور و نزديك خود – پيدا كنيد.‏

نويسنده خود را فراسوى كينه ورزى ِ موجود قرار مى دهد و بى آن كه مخالف- خوانى كند، به ‏يارى قلم ِ خود و راهبرد ِ ظريفِ انديشهء حامل ِ آن، در داستانى مدرن، آنچه را كه سزاوار ِ جهان ِ ‏ماست، عرضه مى كند.‏

‏٣) حضور مرگ و نمود ِ يكسان ِ آن در قربانى و قهرمان

شايد اين بحث، خود به گفتارى گسترده و جداگانه نياز داشته باشد. اما آنچه كه ذهن ِ مرا به هنگام ‏بررسى ِ اين آثار و در بيشتر ِ داستان ها، آنى راحت نگذاشت، ديدن ِ مرگ و هراس در چهرهء مرگ ‏بود.
 ‏
اين مرگ، گاه، شيرازه اى شده بود كه عناصر ِ داستان را به هم پيوند مى داد. گاه از نقطه اى ‏خود را بر داستان متمركز مى كرد و گاه در حسى از عناصر داستان، خود را به اشكال ِ مختلف، باز ‏مى نمود.

آيا فرايند ذهنى ِ تعميم يافته در داستان ها، از وراى مرگ، گذشته ء خود را مرور مى كند؟
آيا سايه اى از معناى ِ آن ناامنى پايان نيافته است؟
آيا لايهء برآمده اى از تلاقى ِ تضادهاى حل ناشدنى ِ انسانى، و نوميدى ِ فلسفى ِ برخاسته از آن ‏است؟
آيا از نازك انديشى و تـُردى ِ عاطفى ِ نسل كنونى يهود باز مى گويد؟

بى آن كه خود را گرفتار اين پرسش ها كنم و با قطعيت روى پاره اى از آنها تكيه كنم، در برداشتِ تلخم ‏از توالى ِ حضور مرگ در اين آثار، هيچ كدام را از نظر دور نمى دارم، چرا كه از وراى آن با ادبيات ِ ‏جامعه اى مواجه ام كه تجزيه شدن ِ ناسزاوار ِ خود را در بيشتر دوره هاى تاريخى فراموش نكرده است.‏

من، شما را در تنگناى اين بحث و براى تشخيص پرسش هاى طرح شده، به خواندن داستان ِ ‏‏"مدّ دريا" از آوراهام ب. يهوشوع دعوت مى كنم. داستانى برجسته در ادبيات جهان و پارهء پربارى از ‏ادبيات كنونى ِ يهود، كه تأثيرى ماندگار در من گذاشته است. داستان، در زندانى دورافتاده مى گذرد. جايى ‏كه در آن زندانبان، زندانى و زندانى، زندانبان است. حتا، سگ هاى محافظ از اين خصوصيات دوگانه ‏بركنار نيستند. از يك سو دم لابه نشان مى دهند و از سوى ديگر چنگ و دندان. زندانى و زندانبان ‏برايشان تـفاوت نمى كند. اين زندان كجاست؟ داستان، جواب روشنى ندارد. زندانبان و زندانى كيست؟ باز ‏هم داستان از توضيح متعارف سر باز مى زند. جزيره اى در محاصرهء آب كه روز به روز بيشتر در ‏آن فرو مى رود. نمودار ِ جهانى كه در تهاجم مرگ، همهء نشانه هاى زندگى و عواطف ِ انسانى از آن ‏رخت بربسته است. نمايى شايد از خاك، قانون و باورها و چگونگى ِ برخورد ِ اين مجموعه با انسان، به ‏صورتِ قربانى.‏

جهانى كه در انهدام و يا مدفون شدن در آب، شايد شسته شود. جهانى كه به نوح ِ پيامبر و منجى ‏هم نيازمند نيست و اگر هست، جز حضور ِ معكوس او براى غرق ِ اين كشتى، چشمداشتى نبايد داشت. ‏تنها خطاب ِ داستان، از طريق رئيس زندان به شخص ِ شاه است. كدام شاه؟ مشخص نيست. رئيس ‏زندان، خود را نمايندهء او و مجرى وفادار قانون ِ او مى داند. اين قانون حافظ زندان و شاملِ قواعد ِ ‏رابطهء زندانبان با زندانى است. آيا نويسنده، در اين خطاب ها كه به اعليحضرت است، فرمان گزاران ِ ‏تاريخ و فرامين ِ استبدادى آنها را – كه حتا سايهء خدا را هم به خود اختصاص داده اند – و جز سگ و ‏گله و زندان و زندانبان در تاريخ، ميراثى براى بشريت باقى نگذاشته اند، مدّ نظر داشته است؟ انتخاب ‏دريا و برآشفتن ِ مرگبار آن براى دفن ِ اين جزيره – كه تابلوى زندان را بر سردر ِ خود دارد – آيا كيفر ِ ‏اين سرنوشت ِ تحميل شده بر انسان است؟

شيوهء بازنمود ِ مرگ و شبكهء معنايى ِ اثر، در داستان ِ "مدّ دريا" مهلكهء تقديرى را رقم مى زند ‏كه در اين بررسى ِ مختصر، نمى گنجد.‏

در "مدّ دريا" كه داستانى برجسته در سطح جهانى است، حضور مرگ، دردناك تر و ژرف تر ‏از ديگر داستان ها، خودنمايى مى كند.‏

بگذريم. به مقوله اى ديگر اشاره مى كنم.‏

‏٤) طنز و اسطوره زدايى
بايد گفت: همهء داستان نويسان اين مجموعه- بلا استثنا – با زبان ِ محاوره اى ِ جامعهء يهود آشنايند و جا ‏به جا از طنز در كار خود استفاده مى كنند. در داستان هاى "افسانهء سه سلمانى"، "از دفتر خاطرات ِ يك ‏آموزگار يهودى"، "پيشنهاد ازدواج"، "خواستگارى" و "روز جمعهء كوتاه"، وجود طنز چشمگيرتر ديده ‏مى شود.

اين طنزها در متن ِ داستان ها به جزئى از طبيعت ِ آن داستان ها بَدَل شده اند. حتا كاركردهاى ‏ارجاعى شان به خصوصيات ِ قومى و فرهنگى با هنجار ويژهء اين داستان ها تلاقى نمى كند و به شكل ِ ‏خوشايندى در فضاى ِ داستان قرار مى گيرند. حضور اين طنزها به داستان ها جذابيت ِ خاصى بخشيده ‏است – "افسانهء سه سلمانى" نمونهء شاخصى است. در واقع، اين طنزها از دايرهء علايق ِ ادبيات ِ كنونى ِ ‏يهود با مردم، سر برآورده اند. نويسندگان ِ اين آثار با هوشيارى از زبان ِ مردم و اصطلاحات و تعابير ‏روزانه شان، استفاده كرده اند ود ر بيان ِ ناگفته ها، با توجه به مفاهيم ِ درونى ِ اين طنزها، توانايى ِ قلمى ِ ‏خود را افزايش داده اند.‏
دوستى آشنا به ادب ِ يهود اشاره مى كرد كه طنز، چاشنى ِ زبان ِ يهود است. من مى افزايم كه ‏اگر چنين باشد، اين طنز در ادبيات ِ معاصر يهود، وظيفهء معصومى، پذيرفته است، چرا كه با اشاره به ‏فرهنگ ِ دست و پاگير، بى آن كه حسى را جريحه دار كند، تقدس هاى سنتى را در مى گذرد و به ‏فرهنگ ِ نوين يارى مى دهد. من، بهره گيرى از طنز را در ادبيات ِ مدرن يهود، دستاورد خوبى براى آن ‏مى شناسم.‏

‏۵) و در اينجا، من...

‏... همهء آن مشخصه هايى را كه در پى هم آوردم و بر آنها تا جايى كه زمان ِ گفتارم اجازه مى داد، ‏انگشت گذاشتم، با رجوع به خصلت ِ زيست- جهانى ِ ادبيات يهود، در كانون توجه شما قرار مى دهم.

اين ادبيات، چه آنجا كه: براى اثبات ِ هويت خود مى كوشد و درمقاطع ِ بحرانى، به ويژه در ‏دوران معاصر، در تدارك ِ فرهنگى ِ اين هويت، وظيفه اى سنگين پذيرفته است، و چه آنجا كه: در متن ‏برابر- نهادها و پـُرسه هاى خود – در گذر از سنتى كه با عصبيت ِ آيينى در آميخته است – منطق ِ زمانه ‏ء خود را عرضه مى كند، همه و همه ... از تماس ِ زندهء خود با جهان ِ دگرگون شده، گزارش مى دهد.‏

دريافت ِ اين حقيقت كه ما در جهانى زيست مى كنيم كه مخاطب ِ پيشين ِ خود را پشت ِ سر ‏گذاشته است، كار ِ ساده اى نيست. مهم تر: پذيرش ِ اين جسارت كه خود بخش ِ فعالى از اين زيست و ‏تفكر ِ دگرگون شدهء آن شود، كارى در حد ِ خود كارستان است. ادبيات معاصر يهود كه ما با پارهء خوبى ‏از آن، از طريق اين مجموعه آشنا شديم، اين سطح از شناخت را ارائه مى دهد.

مشرب ِ عمومى خالقان ِ اين آثار و سبك ِ كار و قلمروى شناختشان، در هر فرآيندى تعريف شود ‏و نام و عنوان ِ قومى- ملى اختيار كند، پيوند ِ آشكار ِ آنها با تجارب ِ فرا ملـّى، ترديد ناپذير است. با تأمل ‏در اين وجهِ زيست- جهانى، كه از نقاط ِ گونه گون زندگى ِ اجتماعى و ادبيات ِ پُر پروبال آن، راهى ِ ‏ادبيات ِ معاصر ِ يهود مى شود، وقتى به اهميت ِ ارزشى ِ آن پى بُرده مى شود كه بدانيم اين ادبيات، بر ‏خلاف ِ ادبيات ِ تك- صدايى و با هويت ِ ملى، حاوى صداهاى متنوع ِ جهانى است. صداهايى در گسترده ‏ترين مفاهيم. و در كمال بخشيدن به كلام. همين مجموعهء ترجمه شده، سندِ خوبى است. حاوى صداهايى ‏است كه در عين آن كه به جامعه اى واحد تعلق دارند، در عين حال، تجربه و افق ديدشان فراتر از آن – ‏اكنون براى من، براى ما وبراى ديگر انسان هاى ِ دوستدار ادبِ جهانى – خوشايند و دلپذير جلوه ‏مى كند. سخن ِ زيادى دارم. اما همين جا به آن پايان مى دهم و يك بار ديگر كوشش ِ آقاى كامران حييميان ‏را در برگرداندن و شناساندن اين آثار به جامعهء فارسى زبان، مى ستايم.
لس آنجلس، اول ماه مى ٢٠٠۵‏

‏(پایان مقاله)

(*)  «گفتگوی سبز بین ادیان» باردیگر ضایعۀ دردناک درگذشت نابهنگام منصور خاکسار را به خانوادۀ آن زنده یاد و جامعۀ روشنفکران ایران تسلیت می گوید.

1 comment:

  1. من در آن جلسه حضور داشتم و از شهامت، صداقت، بی طرفی، اصالت، دانش، ادب و تواضع او در حیرت بودم. یادش زنده باد...

    ReplyDelete

Hello
We welcome your comments

با درود فراوان
لطفاً نظرات خود را در اینجا ابراز فرمایید